ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) عبدالله بن صدقه الانصاری. از روات حدیث است.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) عبدالله بن عامر الاسلمی. از روات حدیث است.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) عبدالله بن یحیی الهوزنی. از روات است.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) عبیدبن حسان. از روات است.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) فضل بن عامر جرجانی. رجوع بفضل... شود.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) الفندی. عبدالملک بن عامر. از روات است.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) قبیصه بن عقبه. رجوع به قبیصه... شود.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) الکاهلی. از روات حدیث است.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) محمد بن احمدبن عامر بلوی طرطوسی. رجوع به محمد... شود.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) معمربن معمر. از روات حدیث و از معاویه بن سلام روایت کند.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) موسی بن ابی الهیذام. از روات حدیث است.
ابوعامر
[اَ مِ] (اِخ) موسی بن عامر اللیثی. از روات حدیث است.
ابوعباد
[اَ عَبْ با] (ع اِ مرکب) هدهد. پوپو. (المرصع.)
ابوعباد
[اَ عَبْ با] (اِخ) ثابت بن یحیی بن یسار الرّازی. کاتب و حاسب مأمون خلیفه است. رجوع بتجارب السلف ص 172 چ طهران و رجوع به ثابت... شود.
ابوعباد
[اَ ؟] (اِخ) الشامی. نام یکی از زهاد واسط ساکن شام. رجوع به صفه الصفوه ج 4 ص 214 شود.
ابوعباد
[اَ ؟] (اِخ) عبدالله بن سعیدبن ابی سعید المقبری. از روات حدیث است.
ابوعباد
[اَ ؟] (اِخ) عبیدبن واقد. از روات حدیث است.
ابوعباد
[اَ ؟] (اِخ) محمد بن عباد. او از شعبه روایت کند.
ابوعباد
[اَ ؟] (اِخ) نمی بن عباد الهنائی. از شعبه روایت کند.
ابوعباده
[اَ عُ دَ] (اِخ) ابراهیم بن محمد. رجوع به ابراهیم... در این لغت نامه شود.
