ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) هارونی در حوادث سال 536 ه .ق. صاحب حبیب السیر گوید: و در همین سال قاضی شرق و غرب ابوسعید هارونی در همدان به دست محمد ورواری و عمر دامغانی به قتل رسید. (حبط ج 1 ص 365).
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) هزاراسپی. دوازدهمین از اتابکان هزاراسپی لرستان (815 - 820 ه .ق.).
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) الهمدانی. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) هیثم. محدّث است. و از ابن حکیم روایت کند.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یحیی بن زکریابن ابی زائده. محدّث است. و رجوع به یحیی... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یحیی بن سعید الانصاری. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یحیی بن سعید القطان. محدث است. و رجوع به یحیی... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یحیی بن سلیمان الجعفی. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یحیی بن یعمر العدوانی الوشقی النحوی البصری. رجوع به یحیی... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یزیدبن ابراهیم التُستری. محدث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یعقوب نصرانی قدسی. رجوع به یعقوب... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یعلی بن شبیب. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) یمنی یمامی. از اطبای فاضل و منجمین بارع روزگار بویهیان است و نزد آنان او را مکانتی سزاوار بود. منشأ او بصره و معاصر شیخ الرئیس ابوعلی سیناست. بزمان مستکفی یا مطیع خلیفه آنگاه که از بسیاری طبیبان بی علم و تجربت، حیات مردمان بغداد معرض خطرهای...
ابوسعیر
[اَ سَ] (اِخ) نام محلی بشمال افریقیّه نزدیک سلوم.
ابوسفانه
[اَ سَفْ فا نَ] (اِخ) حاتم طائی. رجوع به حاتم... شود.
ابوسفانه
[اَ سَفْ فا نَ] (اِخ) النخعی. تابعی است و از عائشه روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) بنا بر افسانهء متداول عوام به زمان جاهلیت به شهر الباره در جبل الزاویه واقع به شمال ابامه و مغرب معرّه النعمان شام، ملکی موسوم به ابوسفیان از قوم یهود بود. و به زمان او عبدالرحمن بن ابی بکربن ابی قحافه چندی در این شهر میزیست و...
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) تابعی است. او از علی علیه السلام و از او عمران بن سلیمان روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) والد عبدالله بن ابی سفیان. بعضی او را صحابی گفته اند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) او راست: کتاب المعرفه و التاریخ. (ابن الندیم).
