ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) شامی. او از بحیربن ریسان و از او بقیه روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) صالح بن مهران. محدّث است و از او عمروبن علی روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) صخربن حرب بن امیّه بن عبد شمس بن عبدمناف قرشی اموی پدر معاویه و یزید و عتبه و برادران دیگر. مولد وی ده سال پیش از عام الفیل بود. او یکی از اشراف قریش در جاهلیت است و عمال داشت که با مال خویش و اموال قریش...
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) طریف بن شهاب السعدی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) طلحه بن نافع. تابعی است و از جابر روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) طلحه بن یحیی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) عبدالرحمن بن عبدالله النسوی. قاضی نیشابور. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) عبدالرحیم بن مطرف السروجی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) عبدالله بن سفیان بن عبیداللهبن رفاعه الفزاری. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) قطبه بن العلاءبن المنهال. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمد بن حمید المعمری. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمد بن زیاد الالهانی. محدّث است و از او اسماعیل بن عیاش و بقیه روایت کرده اند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمد بن سفیان عنزی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمّدبن عیسی بن القاسم بن سمیع. از اعمش و اوزاعی روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) مدلوک. صحابی است و از آنروی بمدلوک ملقب است که رسول دست بر پیش سر او سود و به او دعا گفت و گویند پیش سر او سیاه ماند در حالتی که بقیّت موی سر او سپید گشت.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) مغیره بن حارث بن عبدالمطلب. رجوع به ابوسفیان بن حارث شود.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) مقرنی یا مدنی یا مزنی. او از ابی هریره و از او واصل بن سیف روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) مولی ابی احمدبن ابی احمد. تابعی است او از ابی هریره و ابی سعید و از او داود روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) نصربن موسی المروزی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) وکیع بن جراح بن ملیح الرواسی. عباس دوری گوید که: احمدبن حنبل بمن گفت اگر وکیع را دیده بودی میدانستی که مثل او را ندیده ای و باز احمدبن حنبل گفت چشمان من مانند وی هرگز ندید، حدیث را نیکو به یاد میسپرد و گفتار او در...
