ابوسکنه
[اَ سَ نَ] (اِخ) محمد بن راشد. تابعی است و از پدر خود و از معاویه و ابی الدّرداء روایت کند.
ابوسکه
[اَ سِکْ کَ] (اِخ) نام یکی از بطّالین معروف است و از اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم).
ابوسکین
[اَ سُ کَ] (اِخ) زکریابن یحیی بن حصن الطائی. محدّث است.
ابوسکین
[اَ سُ کَ] (اِخ) عبدالعزیز. محدث است.
ابوسکینه
[اَ سُ کَ نَ] (اِخ) محدّث است.
ابوسکینه
[اَ سُ کَ نَ] (اِخ) زیادبن مالک. غریب و فرد است.
ابوسکینه
[اَ سَ نَ] (اِخ) شامی. صحابی است. و بعضی گفته اند صحابی نیست و حدیث بواسطه نقل کند.
ابوسکینه
[اَ سُ کَ نَ] (اِخ) مجاشع بن قطبه. محدّث است.
ابوسلاله
[اَ سُ ؟] (اِخ) اسلمی. صحابی است.
ابوسلام
[اَ سَ ؟] (اِخ) عبدالملک بن مسلم بن سلام الحنفی المداینی. محدث و ثقه و زیدبن هارون از او روایت کند.
ابوسلام
[اَ سَ ؟] (اِخ) ممطور الحبشی. محدث است و او جدّ زیدبن سلام است.
ابوسلام
[ اَ سَ ؟] (اِخ) هاشمی. صحابی و خادم رسول صلوات الله علیه است.
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (ع اِ مرکب)(1) گاو دریائی. اَطوم. بقره الماء. زالخه. مَلِصَه.
.
(فرانسوی)
(1) - Dugong. Vache Marine
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (اِخ) تابعی است و از عمر بن الخطاب روایت کند.
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (اِخ) ثقفی. صحابی است و نام او عروه است.
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (اِخ) حبیبی. صاحب استیعاب گوید: او ابوسلامهء سلامی است. رجوع به ابوسلامهء سلامی شود.
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (اِخ) خداش. رجوع به ابوسلامهء سلامی شود.
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (اِخ) زیادبن یونس الحضرمی. محدّث است.
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (اِخ) سلامی. نام او خداش. صحابی است و صاحب استیعاب گوید ابوسلامهء حبیبی همین ابوسلامه است. و بعضی کنیت خداش را ابوالنضر گفته اند. و او را حدیثی است از رسول صلوات الله علیه که مردی را دربارهء پدر یکبار نصیحت فرمود و در حق مادر سه...
ابوسلامه
[اَ سَ مَ] (اِخ) سلمی. صحابی است.
