ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) معاذ. رجوع به ابوزید انصاری شود.
ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) معاذبن فضالهء بصری. محدّث است.
ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) مولی عمروبن حریث. او از ابن مسعود و از او ابوفزاره روایت کند و در شمار کوفیان است.
ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) والِدِ عمیربن سعد. صحابی است.
ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) وثیمه بن موسی الفرات فارسی فسوی. رجوع به وثیمه... شود.
ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) هروی. محدّث است و عبدالله بن احمد از پدر خود آرد که ابوزید ثقه است.
ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) همام بن عبدالملک طیالسی. رجوع به همام... شود.
ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) یحیی بن عبید. محدّث است.
ابوزیدآباد
[اَ زَ] (اِخ) نام قریه ای بجنوب شرقی کاشان.
ابوزیدان
[اَ زَ] (ع اِ مرکب)(1) بوزیدان. عودالکهنیا. عودالصلیب. فاوانیا. عبدالسلام. عودالریح.
(1) - Paeonia (Pivoine).
ابوزینب
[اَ زَ نَ] (اِخ) انصاری مدنی. صحابی است.
ابوزینب
[اَ زَ نَ] (اِخ) زهیربن حارث بن عوف. بعضی او را صحابی شمرده اند و اوست که بر ولیدبن عقبه شهادت داد.
ابؤس
[اَ ءُ] (ع اِ) جِ بؤس، سختیها. بدحالی ها. و در معنی افرادی نیز استعمال شده است.
ابوساج
[اَ] (اِخ) عثمان بن عمر. محدّث است.
ابوساریه
[اَ یَ] (اِخ) تابعی است و از انس روایت کند.
ابوساسان
[اَ] (اِخ) کنیتی است که عرب به انوشروان کسری دهد.
ابوساسان
[اَ] (اِخ) حُضَین بن المنذربن وعله الرقاشی. تابعی است.
ابوساسان
[اَ] (اِخ) خراسانی. محدّث است و هشیم بن بشیر از او روایت کند.
ابوساسان
[اَ] (اِخ) مساس یا مشاش. تابعی است و شعبه از او روایت کند.
ابوساعد
[اَ عِ] (اِخ) ابن محمد بن احمد حنفی، ملقب به عمادالاسلام. او راست: کتاب الاعتقاد. وفات وی به سال 432 ه . ق. بوده است.
