ابورهم
[اَ رُ] (اِخ) ابن قیس اشعری. صحابی و برادر ابوموسی اشعری است.
ابورهم
[اَ رُ] (اِخ) ابن مطعم ارحبی. صحابی و شاعر است.
ابورهم
[اَ رُ] (اِخ) احزاب بن اسید السمعی الظهری المقری. محدث است.
ابورهم
[اَ رُ] (اِخ) انماری. صحابی است.
ابورهم
[اَ رُ] (اِخ) سباعی. رجوع به ابورهم احزاب... شود.
ابورهم
[اَ رُ] (اِخ) الغفاری کلثوم بن حصین. صحابی است. او در غزوهء احد حضور داشت و دو بار رسول صلوات الله علیه وی را بمدینه خلیفتیِ خویش داد، یکی در عمره القضا و دیگری در فتح مکه. و بعضی نام او را عبیدبن خلف یا ابن خالد گفته اند.
ابورهمه
[اَ رُ مَ] (اِخ) ابورُهَیْمَه. صحابی است.
ابوریاح
[اَ] (ع اِ مرکب) سگ آبی. (مهذب الاسماء). قضاعه. بیدستر.
ابوریاح
[اَ] (ع اِ مرکب) باقلی آب. (السامی فی الاسامی). باقلاآب. (مهذب الاسماء).
ابوریاح
[اَ] (اِخ) زیادبن ریاح.
ابوریاح
[اَ] (اِخ) منصوربن عبدالحمید. محدث است.
ابوریاش
[اَ] (اِخ) احمدبن ابراهیم. رجوع به احمد... شود.
ابوریان
[اَ رَیْ یا] (اِخ) ابن مسلم. کاتب معاویه بن یزید است. (حبیب السیر ج 1 ص 243).
ابوریان
[اَ رَیْ یا] (اِخ) احمدبن محمد اصفهانی. رجوع به احمد... شود.
ابوریحان
[ اَ رَ ] (اِخ ) بیرونی. محمدبن احمد خوارزمی بیرونی. از اجله ٔ مهندسین و بزرگان علوم ریاضی. او یکی از نوادر دُهاةِ اعصار و نمونه ٔ کامل ذکاء و فطنت و شدت عمل ایرانی است. مولد او در بیرون خوارزم بوده و چنانکه یاقوت در معجم الادبا آرد...
ابوریحه
[اَ حَ] (ع اِ مرکب) قسمی تتن (توتون).
ابوریسما
[اَ] (معرب، اِ) مصحف انوریسما.(1) رجوع به آنورسما و انورسما شود.
(1) - Aneurisma.
ابوریش
[اَ] (اِ مرکب) سنای مکی. (آنندراج).
ابوریطه
[اَ رَ طَ] (اِخ) کرامه المذحجی. صحابی است.
ابؤز
[اَ ءُ] (ع اِ) جِ بازی به معنی باز، مثل بوازی و بُزاه و بوز و بیزان.
