ابوروح
[اَ] (اِخ) (قاضی...) او راست: مسائل ابی حازم.
ابوروح
[اَ] (اِخ) قدامه بن عبدالله عامری. محدث است.
ابوروح
[اَ] (اِخ) اللاخونی. از روات است.
ابوروح
[اَ] (اِخ) محمد بن عبدالعزیز واسطی. محدث است.
ابوروح
[اَ] (اِخ) معاویه بن یحیی الصدفی. محدث است.
ابوروح
[اَ] (اِخ) نضربن عربی. محدث است.
ابوروح
[اَ] (اِخ) نوح بن قیس بصری. محدث است.
ابوروح
[اَ] (اِخ) یزیدبن رومان القاری، معروف به ابن رومان. محدث است. و رجوع به یزید... شود.
ابوروزیات
[اَ] (اِخ) یا ابوروزیافت. قریه ای بساحل غربی دجله قرب باغ قلعه، محله ای از اعراب زبید.
ابوروزیافت
[اَ] (اِخ) رجوع به ابوروزیات شود.
ابوروعه
[اَ رَ عَ] جهنی. مردی از وافدین بر رسول صلوات اللهعلیه بمدینه.
ابورؤف
[اَ رَ ئو] (اِخ) احمدبن محمد بکر همدانی. او راست: جزئی در حدیث.
ابوروق
[اَ ؟] (اِخ) عطیه بن الحارث الهمدانی. محدث است.
ابورومی
[اَ] (اِخ) صحابی است.
ابورویبه
[اَ رُ وَ بَ ؟] (اِخ) محدث است. او از حسن و یزیدبن هارون از او روایت کند.
ابورویحه
[اَ رُ وَ حَ] (اِخ) حبان بن بشار الکلابی. محدث است و عمروبن عاصم از او روایت کند.
ابورویحه
[اَ رُ وَ حَ] (اِخ) حبشی. برادر بلال مؤذن رسول است.
ابورویحه
[اَ رُ وَ حَ] (اِخ) ربیعه بن السکن الفرعی. صحابی است.
ابورویم
[اَ رُ وَ] (اِخ) نافع بن عبدالرحمن بن ابی نعیم اصفهانی مقری. یکی از قراء سبعه. رجوع به نافع بن عبدالرحمن... شود.
ابورهم
[اَ رُ] (اِخ) ابن عبدالعزی. دومین شوی امّالمؤمنین میمونه پیش از تزویج با رسول الله صلوات اللهعلیه. رجوع به ص148 حبیب السیر ج 1 شود.(1)
(1) - حبیب السیر، نشانه ای است برای کتاب حبیب السیر، چ 1 طهران.
