ابنه مخاض
[اِ نَ تُ مَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) تأنیث ابن مخاض. || شتربچهءدویم درآمده یا شتربچه که مادرش آبستن شده باشد. ج، بنات مخاض.
ابن هند
[اِ نُ هِ] (اِخ) کنیت عمروبن امرؤالقیس البدء.
ابن هندو
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابوالفرج علی بن حسین بن هندو. او در طب شاگرد ابوالخیر حسن بن سوار بغدادی است. فیلسوف و طبیب و شاعر ایرانی بدربار آل بویه. چندی کاتب عضدالدولهء دیلمی بود و کتب عدیده در طب و فلسفه دارد و ابومنصور ثعالبی مقام او را در شعر...
ابن هوازن
[اِ نُ هَ زِ] (اِخ) رجوع به ابوالقاسم قشیری شود.
ابن هود
[اِ نُ] (اِخ) ابوعلی حسن بن عضدالدوله. از امیرزادگان بنی هود اسپانیا. مولد او مرسیه به سال 624 ه . ق. وی در علوم فلسفی و ادبی و تصوف بارع بود و میان تصوف و فلسفه جمع کرد چنانکه ابن رشد بین حکمت و شرع. عاقبت بمشرق شد و پس...
ابن هی
[اِ نُ هَی ی] (ع ص مرکب) و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است :
آن جایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بوعلاء و این دگران هی ابن بی.
منوچهری.
ابن هیان
[اِ نُ هَیْ یا] (ع ص مرکب)فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس.بی سروپا. بی پدرومادر.
ابن هیثم
[اِ نُ هَ ثَ] (اِخ)(1) ابوعلی حسن بن حسن بن هیثم. مهندس بصری نزیل مصر. صاحب تصانیف و تآلیف نامی در علم هندسه. مولد او ببصره به سال 354 ه . ق. او عالم بغوامض این علم و معانی آن و بسایر علوم عقلی نیز بصیر بود و مردم عصر...
ابن هیثم
[اِ نُ هَ ثَ] (اِخ) طبیب مشهوری از مردم قرطبه. او را کتبی است در اغذیه و سموم و خواص ادویهء مفرده و در سال 455 ه . ق. درگذشته است. و اختلاف تاریخ دلالت دارد که او غیر از ابن 9هیثم منجم سابق الذکر است. (از تاریخ اطبای عرب...
ابن هیدبی
[اِ نُ هَ دَ بی ی] (اِخ) شاعری است از عرب.
ابنی
[اَ] (اِخ) مرکز بلوک تَرگوَر در ارومیّه.
ابنی
[اُ نا] (اِخ) نام موضعی به شام از سوی بلقاء و بعضی گفته اند نام قریه ای است بموته و آنرا یُبنی نیز گویند.
ابنیات
[اَ] (ع اِ) جِ ابنیه. ججِ بناء.
ابن یامین
[اِ نُ] (اِخ) نام یکی از دوازده سبط یعقوب نبی که با یوسف از یک مادر بود.چون کلمهء ابن بمعنای پسر در زبان عبری بدون همزه است گاهی این لفظ بتقلید یهود بِن یامین گفته میشود و مرکب از دو کلمه است: بِن (پسر) و یامین (یمین) :
دگر ابن یامین...
ابن یامین بصری
[اِ نُ نِ بَ] (اِخ) او را بیست ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابنیر
[اَ] (اِخ) (پدر نور) پسر نیر و برادرزاده و سردار طالوت اولین پادشاه یهود.
ابن یزداد
[اِ نُ یَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن یزدادبن سوید. از نام پدر او آشکار است که او ایرانی بوده است. ابن یزداد وزیر مأمون خلیفه، مترسل و شاعری بلیغ است و از کتب او کتاب رسائل و کتاب دیوان شعر اوست. (از ابن الندیم). و او را پسری است به...
ابنی شمام
[اِ نَ شَ] (اِخ) دو رأس و قلهء کوه شمام.
ابن یعقوب
[اِ نُ یَ] (اِخ) یکی از مغفلین و به نام او کتابی تألیف شده موسوم به نوادر ابن یعقوب. (ابن الندیم).
ابن یعیش
[اِ نُ یَ] (اِخ) موفّق الدین ابوالبقا. رجوع به ابن صائغ موفق الدین... شود.