ابن هرمه
[اِ نُ هَ مَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) فرزند بازپسین. ابن عجزه. ته تغاری.
ابن هرمه
[اِ نُ هَ مَ] (اِخ) ابراهیم بن علی بن هرمه. شاعر مخضرمی. دیوان او در پانصد ورقه است، و اخبار او و منتخبات شعر او را ابوبکر صولی جرجانی گرد کرده است.
ابن هرمه
[اِ نُ هَ رِ مَ] (اِخ) نام یکی از روات است.
ابن هرون
[اِ نُ ها] (اِخ) معروف به حفیدالمنجم. رجوع به بنومنجم شود.
ابن هزاردار هروی
[اِ نُ هَ دا رِ هَ رَ](اِخ) نام طبیبی ماهر و بزرگ از مردم هرات. (لکلرک ج1 ص281).
ابنه زده
[اُ نَ / نِ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)مَرِک. (منتهی الارب).
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابوالبقا حیّان بن عبدالله بن محمد بن هشام الانصاری الاوسی البلنسی المقری اللغوی النحوی. وفات او به سال 609 ه . ق. بوده است.
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابوجعفر احمدبن احمدبن هشام السلمی النحوی. معاصر ابن هشام صاحب مغنی اللبیب. وفات او750 ه . ق. بوده است.
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابومحلم محمد بن هشام بن عوف التمیمی الشیبانی السعدی اللغوی. ابواحمد عسکری گوید او امام لغت عربیت و علم شعر و ایام ناس است و اصل وی از اهواز باشد و در طلب حدیث مراراً بمکه و کوفه و بصره سفر کرد و از سفیان بن...
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابومروان عبیداللهبن عمر بن هشام الخضرمی الاشبیلی. او راست: کتاب الافصاح فی اختصار المصباح و شرح الدریدیه. وفات او550 ه . ق. بوده است.
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) احمدبن عبدالرحمن بن عبدالله بن هشام. او حفید صاحب مغنی اللبیب است. او راست حاشیه ای بر توضیح جد خویش.
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) جمال الدین ابومحمد عبدالله بن یوسف بن احمدبن عبدالله بن هشام المصری الانصاری الحنبلی، معروف به ابن هشام نحوی. مولد او بقاهره به سال 708 ه . ق. او نزد تاج تبریزی و تاج فاکهانی و علی بن حیان و شهاب عبداللطیف بن المرحل و ابوحیان...
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) شمس الدین عبدالماجد العجیمی. نحوی فقیه اصولی. دخترزادهء صاحب مغنی. او دانش نحو و دیگر علوم از خال خویش محب الدین و جز او فراگرفته است و از مشایخ شمنی محشی مغنی است.
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) عبدالملک بن هشام بن ایوب الحمیری المعافری نحوی. اصل او از بصره و مولد او به مصر است. او راست: شرح و تهذیب سیرهء ابن اسحاق در احوال رسول و مغازی آن حضرت صلوات الله علیه و این کتاب معروف به سیرهء ابن هشام است و...
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) محب الدین محمد بن عبدالله، پسر صاحب مغنی اللبیب معروف. او از مشایخ ابن حجر مکی است و گویند در نحو بر پدر پیشی داشت و از پدر و جز او دانش نحو فراگرفت و سبکی و ابن جماعه و ابن عقیل بدو اجازهء روایت داده...
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) محمد بن احمدبن هشام بن ابراهیم اللخمی الاندلسی السبتی اللغوی النحوی. سیوطی در طبقات النحاه از او نام برده و تآلیف او را ذکر کرده و گوید در 557 ه . ق. حیات داشت. و ابن دحیه نیز در المطرب من اشعار اهل المغرب در دوازده...
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) محمد بن محمد بن خضربن سمری الزبیری شمس الدین المقدسی الشامی. از شاگردان قطب شیرازی یا قطب رازی. او راست: کتاب الغیاث فی تفسیر المیراث. کتاب ادب الفتوی. کتاب الظهیر علی فقه الشرح الکبیر. کتاب غرایب السیر فی علم الحدیث و الخبر. تهذیب الاخلاق فی مسائل...
ابن هشام
[اِ نُ هِ] (اِخ) محمد بن یحیی بن هشام خزرجی انصاری اندلسی، معروف به ابن بردعی. شاگرد ابن خروف نحوی. و شلوبینی از او اخذ علم و ادب کرده است. او راست: کتاب فصل امقال فی ابنیه الافعال. المسائل و النخب. الافصاح بفوائد الایضاح و الاقتراح فی تلخیص الایضاح و...
ابن هلال
[اِ نُ ؟] (اِخ) رجوع به ابونصر احمدبن هلال البکیل شود.
ابن همام
[اِ نُ هُ] (اِخ) کمال الدین محمد بن همام الدین عبدالواحد اسکندری سیواسی. صوفی و فقیه حنفی. او در شهر سیواس و اسکندریه قاضی بود و چندی در مدارس قاهره تدریس کرد و کتبی چند در اصول و غیر آن دارد. مولد او به سال 788 ه . ق. و...