ابن فورک
[اِ نُ رَ] (اِخ) ابوبکر محمد بن حسن بن فورک، ملقب به استاد، از مردم اصفهان. ادیب نحوی و متکلم. بنابه درخواست مردم نیشابور بدان شهر شد و در آنجا او را مدرسه و خانه ای کردند، گذشته از افادات علمی نزدیک صد کتاب در علوم مختلفه نگاشت و سفری...
ابن فوزجه
[اِ نُ زَ جَ] (اِخ) ابوالفتح محمد بن احمد(1). از مشاهیر ادبا، از مردم بروجرد. او را دو کتاب در رد بر ابن جنی هست: یکی التجنی علی ابن الجنی و دیگر الفتح علی مقدمه ابی الفتح. و کتابی دیگر دارد به اسم الکنایات. و نیز او را اشعاری است....
ابن فوطی
[اِ نُ فُ وَ] (اِخ) رجوع به ابن صابونی شود.
ابن فولاد
[اِ نُ] (اِخ) یکی از ولات آل بویه. او در 406 ه .ق . بر آل بویه طغیان کرد و حکومت قزوین تقاضا میکرد و در نواحی ری بغارت و راهزنی پرداخت و از فلک المعالی منوچهربن قابوس برای جنگ با مجدالدولهء دیلمی مدد خواست و او با مجدالدوله و...
ابن فهد
[اِ نُ فَ] (اِخ) ابوالثناء شهاب الدین محمودبن سلیمان. عالم و ادیب حلبی حنبلی. مولد او به دمشق به سال 644 ه .ق . و وفات او هم بدانجا در 725 بوده است. چندی در مصر بوده و مدتی دیوان انشاء ملک ظاهر بیبرس داشته است. او راست: کتاب مقاله...
ابن فهد
[اِ نُ فَ] (اِخ) جمال الدین ابوالعباس احمدبن محمد بن فهد اسدی حلی. فقیه شیعی. او در یکی از مدارس حِلّه تدریس میکرد و محقق ثانی علی بن عبدالعالی کرکی و ابن عشره و ابن طی شاگردان اویند. کتب ذیل از اوست: مهذب البارع در فقه. کتاب التحصین فی الاخلاق....
ابن فهد
[اِ نُ فَ] (اِخ) عزالدین عبدالعزیزبن فهد مکی هاشمی، متوفی921 ه .ق . او راست: کتاب غایه المرام باخبار سلطنه البلدالحرام.
ابن فهد
[اِ نُ فَ] (اِخ) ابوبکر محمد بن قاسم بن فهد مالکی.
ابن فهد
[اِ نُ فَ] (اِخ) محمد بن ابراهیم بن فهدبن حکیم الساجی. محدث. از شعبه روایت دارد.
ابن فهد
[اِ نُ فَ] (اِخ) یحیی بن سعیدبن قیس بن فهد انصاری فهدی. از فقهای مدینه.
ابن فهد
[اِ نُ فَ] (اِخ) محمد بن عزالدین عبدالعزیزبن فهد مکی هاشمی. متوفی954 ه .ق . او راست: کتاب السلاح. العده فی فضائل جده.
ابن فیوما
[اِ نُ ؟] (اِخ) رجوع به ثناء کاتبه شود.
ابن قابسی
[اِ نُ بِ] (اِخ) ابوالحسن علی بن محمد بن خلف. محدث. از مردم قیروان. مولد او به سال 324 ه .ق . بوده است و او یکی از ائمهء حدیث است. به سال 352 سفری بمشرق شده و در مکه صحیح بخاری را از ابوزید شنوده و در 357 به...
ابن قادم
[اِ نُ دِ] (اِخ) معلم پسران متوکل عباسی منتصر و معتز. او راست: کتاب غریب الحدیث و کتاب نوادرالفراء یحیی بن زیاد را روایت کرده است.
ابن قاسم
[اِ نُ سِ] (اِخ) یا ابن الخطیب قاسم محیی الدین محمد. صاحب کشف الظنون گوید او کتاب ربیع الابرار زمخشری را مختصر کرده و آنرا روض الابرار نام نهاده است. وفات او940 ه .ق . بوده است.
ابن قاسم عتقی
[اِ نُ سِ مِ عُ تَ] (اِخ)ابوعبدالله عبدالرحمن بن قاسم بن خالدبن جناده عتقی، از غیر نژاد عرب، از موالی زبیدبن حارث عتقی، شاگرد مشهور مالک بن انس، رئیس مذهب و مرجع مالکیان پس از او. مولد او به سال 128 یا 132 یا 133 ه .ق . و وفات...
ابن قاسم غزی
[اِ نُ سِ مِ غَزْ زی] (اِخ)شمس الدین ابوعبدالله محمد بن قاسم غزی. یکی از علمای شافعی، و او چنانکه حاجی خلیفه گوید به ابن الغرابیلی نیز مشهور است. او راست حواشی بر کتاب عقاید نسفی و شرحی بر رسالهء ابوشجاع اصفهانی و این کتاب میان شافعیان معروف و متداول...
ابن قاص
[اِ نُ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن ابی احمد. فقیه شافعی، شاگرد ابن سریج. مولد و موطن او مازندران. وقتی قاضی طرسوس بوده و در همانجا هنگامی که بر منبر مجلس میگفته فجأهً درگذشته است. او را میان علمای شافعی شهرتی بکمال است و کتب قلیل الحجم کثیرالنفع دارد، ازجمله: کتاب التلخیص....
ابن قاضی بعلبک
[اِ نُ یِ بَ لَ بَک ک] (اِخ) رجوع به بدرالدین بن قاضی بعلبک شود.
ابن قاضی سماونه
[اِ نُ یِ سَ وِ نَ](اِخ) بدرالدین محمودبن اسماعیل. فقیه و صوفی. پدر او قاضی سماونه از اعمال کوتاهیهء آسیه الصغری بوده است. خود بدرالدین در مصر فقه و ادب فراگرفته و چندی معلم فرج یکی از سلاطین مملوک بوده، سپس بارمنستان رفته و بحسین اخلاطی صوفی ارادت ورزیده است،...