یعرب
[یَ رُ] (اِخ) ابن قحطان، پدر قبایل یمن. گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته. (از منتهی الارب). نام پسر قحطان، پدر قبایل یمن. (ناظم الاطباء). مردی که زبان تازی او بیرون آورد. (آنندراج). جد اعلای مردم یمن، و در اساطیر نام پدر عرب و واضع زبان...
یعرب
[یَ رُ] (اِخ) ابن قحطان، پدر قبایل یمن. گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته. (از منتهی الارب). نام پسر قحطان، پدر قبایل یمن. (ناظم الاطباء). مردی که زبان تازی او بیرون آورد. (آنندراج). جد اعلای مردم یمن، و در اساطیر نام پدر عرب و واضع زبان...
یعره
[یَ رَ] (ع اِ) بزغاله که آن را بر مغاک شیر و دیگر دده بندند جهت شکار یا عام است. یعر. (از منتهی الارب) (آنندراج).
یعره
[یَ رَ] (ع اِ) بزغاله که آن را بر مغاک شیر و دیگر دده بندند جهت شکار یا عام است. یعر. (از منتهی الارب) (آنندراج).
یعسوب
[یَ] (ع اِ) پادشاه زنبوران عسل. (منتهی الارب) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مهتر زنبوران. (دهار). میرملکه. رسمو. وار. ملکهء کندوی عسل. (یادداشت مؤلف). ملک النحل. امیر منج. (زمخشری) :
یعسوب امت است علی وار از آنکه سوخت
زنبورخانهء زر و سیم آذر سخاش.خاقانی.
|| زنبور نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج)....
یعسوب
[یَ] (ع اِ) پادشاه زنبوران عسل. (منتهی الارب) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مهتر زنبوران. (دهار). میرملکه. رسمو. وار. ملکهء کندوی عسل. (یادداشت مؤلف). ملک النحل. امیر منج. (زمخشری) :
یعسوب امت است علی وار از آنکه سوخت
زنبورخانهء زر و سیم آذر سخاش.خاقانی.
|| زنبور نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج)....
یعسوب الدین
[یَ بُدْ دی] (اِخ) لقبی است که شیعیان به حضرت علی بن ابی طالب(ع) دهند. لقب امیرالمؤمنین علی علیه السلام. (از مجموعهء مترادفات ص250) (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعسوب المؤمنین و علی شود.
یعسوب الدین
[یَ بُدْ دی] (اِخ) لقبی است که شیعیان به حضرت علی بن ابی طالب(ع) دهند. لقب امیرالمؤمنین علی علیه السلام. (از مجموعهء مترادفات ص250) (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعسوب المؤمنین و علی شود.
یعسوب المؤمنین
[یَ بُلْ مُءْ مِ] (اِخ)یعسوب الدین. لقب مرتضی علی(ع) زیرا که در هنگام خلافت آن حضرت تمامی مؤمنین صادقین در هر امر تابع و پیرو آن جناب بودند. (از آنندراج) (غیاث). و رجوع به علی و یعسوب الدین شود.
یعسوب المؤمنین
[یَ بُلْ مُءْ مِ] (اِخ)یعسوب الدین. لقب مرتضی علی(ع) زیرا که در هنگام خلافت آن حضرت تمامی مؤمنین صادقین در هر امر تابع و پیرو آن جناب بودند. (از آنندراج) (غیاث). و رجوع به علی و یعسوب الدین شود.
یعضید
[یَ] (ع اِ) خندریلی. کاسنی تلخ. قسمی کاهو. طلخشوق. خس السلاطه. هندباء بری. کاسنی صحرایی. طرخشقوق. ترخجقوق. امیرون. سرالیه الحمار. تلخ کاهو. خندریل. گیاهی است خودرو و در طب به کار است و آن نوعی از هندباست با طعمی تلخ مایل به گسی و گلی زرد و برگهای کنگره دار....
یعضید
[یَ] (ع اِ) خندریلی. کاسنی تلخ. قسمی کاهو. طلخشوق. خس السلاطه. هندباء بری. کاسنی صحرایی. طرخشقوق. ترخجقوق. امیرون. سرالیه الحمار. تلخ کاهو. خندریل. گیاهی است خودرو و در طب به کار است و آن نوعی از هندباست با طعمی تلخ مایل به گسی و گلی زرد و برگهای کنگره دار....
یعفور
[یَ] (ع اِ) آهوبره. گوزن بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آهوبره که اندک مایه قوت گرفته باشد. (دهار) (از مهذب الاسماء). آهوبچهء میان خشف و رشا. ج، یعافیر. (یادداشت مؤلف). || آواز. || جنبش. || پاره ای از شب. ج، یعافیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یعفور
[یَ] (ع اِ) آهوبره. گوزن بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آهوبره که اندک مایه قوت گرفته باشد. (دهار) (از مهذب الاسماء). آهوبچهء میان خشف و رشا. ج، یعافیر. (یادداشت مؤلف). || آواز. || جنبش. || پاره ای از شب. ج، یعافیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یعفور
[یَ / یُ] (ع اِ) آهوی خاکسترگون یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یعفور
[یَ / یُ] (ع اِ) آهوی خاکسترگون یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یعفور
[یَ] (اِخ) نام خر آن حضرت پیغمبر اسلام (ص). (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از مکارم الاخلاق ص139). نام خر آن حضرت(ص) و اصل آن عُفَیْر است. پیامبر(ص) بر وی سوار می شدی. چون حضرت وفات یافت، یعفور خود را هلاک کرد. والله اعلم بحقیقه الحال. (از آنندراج) :
از...
یعفور
[یَ] (اِخ) نام خر آن حضرت پیغمبر اسلام (ص). (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از مکارم الاخلاق ص139). نام خر آن حضرت(ص) و اصل آن عُفَیْر است. پیامبر(ص) بر وی سوار می شدی. چون حضرت وفات یافت، یعفور خود را هلاک کرد. والله اعلم بحقیقه الحال. (از آنندراج) :
از...
یعفور
[یَ] (اِخ) ابن عبدالرحمان، از بنی یعفور در صنعا و یمن (248-259 ه . ق.). (یادداشت مؤلف).
یعفور
[یَ] (اِخ) ابن عبدالرحمان، از بنی یعفور در صنعا و یمن (248-259 ه . ق.). (یادداشت مؤلف).