ولیحه
[وَ حَ] (ع اِ) غراره و خنور. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ولیح، ولائح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
ولیخ
[وَ] (ع اِ) جامه ای است از کتان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
ولیخه
[وَ خَ] (ع ص، اِ) شیر دفزک. (منتهی الارب) (آنندراج). لبن خاثر. (اقرب الموارد). || گل تنک. (آنندراج) (منتهی الارب). وحل. (اقرب الموارد). || زمین پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
ولید
[وَ] (ع ص، اِ) زاده. (منتهی الارب). مولود هنگامی که تولد میشود. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کودک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (ترجمان علامهء جرجانی) :
مهر تو بر صادر و وارد به احسان و کرم
هست افزون زآنکه باشد مهر والد بر ولید.
سوزنی.
-امثال:گویند: هم فی امر لاینادی...
ولید
[وَ] (اِخ) ابن یزیدبن عبدالملک (86-96 ه . ق.). از خلفای اموی. به روزگار خلافت وی مغرب الاقصی (مراکش) و اندلس و ماوراءالنهر و قسمتی از هندوستان فتح شد. این خلیفه و شاعر از آل مروان در دمشق به دنیا آمد و در یکی از نقاط اطراف حمص درگذشت. وی...
ولید
[وَ] (اِخ) دهمین از شرفای حسنی مراکش (1040 - 1045 ه .ق). رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
ولید
[وَ] (اِخ) پدر خالد، سردار معروف اسلامی. رجوع به خالد شود :
کجا شدند صنادید و سرکشان قریش
ز منکران که مر ایشان بدند بس منکر
ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه
کجاست آصف و کو ذوالحمار و کو عنتر؟
ناصرخسرو.
ولیدآباد
[وَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان برچلو از بخش وفس شهرستان اراک. سکنهء آن 356 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ولیدات
[وُ لَ] (ع اِ مصغر) مصغر لدات جِ لده به معنی همزاد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
ولی داشتن
[وَ تَ] (مص مرکب) در تداول عامه، داشتن متکفل هزینهء عیش و عشرت خود و رفقا. توضیح اینکه وقتی یکی از لات ها چنین کسی را پیدا کند هنگام دعوت کردن و «بفرما زدن» به رفقایش میگوید بفرمائید برویم امشب ولی داریم. (فرهنگ لغات عامیانهء جمال زاده). رجوع به ولی...
ولیدالابان
[وَ دُلْ اَ] (اِخ) از محدثان است. در اصفهان سکونت داشت و به سال 310 ه . ق. در همانجا وفات کرد.
ولی دشت بیاضی
[وَ یِ دَ تِ بَ] (اِخ)وی از شعرای معروف توابع قاین است، و مولد وی به سبب سپیدی خاکش دشت بیاض نامیده شده است. در غزلسرایی طبعی متین دارد. از اوست:
خوش آنکه با تو دهم شرح مشکل خود را
به گریه افتم و خالی کنم دل خود را
به دوری تو که...
ولیدون
[وُ لَ] (ع اِ مصغر) مصغر لدون جِ لده به معنی همزاد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
ولیده
[وَ دَ] (ع ص، اِ) کودک مادینه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). دخترزاده. (مهذب الاسماء). || پرستار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || کنیز. (اقرب الموارد). ج، ولائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || زن مولوده میان عرب. (منتهی الارب). المولوده بین العرب. (از اقرب الموارد).
ولیس
[وَ] (اِخ) دهی است جزو دهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنهء آن 198 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ولیسد
[وَ سِ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنهء آن 170 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
ولیسد
[وَ سِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومهء بخش رودسر شهرستان لاهیجان. سکنهء آن 175 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ولی سیراب
[وَ] (اِخ) دهی است از دهستان سُلگی شهرستان نهاوند. سکنهء آن 370 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ولیشاهی
[وَ] (اِخ) تیره ای از شعبهء شیبانی ایل عرب، از ایلات خمسهء فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان).
ولیع
[وَ] (ع اِ) شکوفهء ناشکفتهء خرما و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). طلع.