وت
[وَت ت / وُت ت] (اِ صوت) بانگ قمری. (منتهی الارب) (آنندراج). وُتَّه مانند آن است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
وت
[وِ تُ] (لاتینی، اِ)(1) من مخالفم. وتو. در فارسی وتو کردن مستعمل است. رجوع به وتو شود.
(1) - Veto.
وتا
[وَ] (ع اِ) ریم. (منتهی الارب) (آنندراج). ریم و چرک. (ناظم الاطباء). || خون. || لای. (منتهی الارب) (آنندراج). گل سیاه چسبنده. (ناظم الاطباء).
وتاء
[وِ] (ع مص) مواتأه. مطاوعه. (المنجد). رجوع به مواتأه شود.
وتائر
[وَ ءِ] (ع اِ) جِ وتیره بر وزن سفینه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وتیره شود.
وتاحه
[وَ حَ] (ع مص) کم گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندک شدن و حقیر شدن. (تاج المصادر بیهقی).
وتار
[وَتْ تا] (ع ص) زه تاب. (دهار) (انساب سمعانی).
وتار
[وِ] (ع مص) مواتره. (منتهی الارب). در پی یکدیگر شدن. || یک روز یا دو روز در میان روزه داشتن. || نامه و خبر در پی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مواتره شود.
وتاوت
[وَ وِ] (ع اِ) وساوس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسوسه ها. (ناظم الاطباء).
وتایر
[وَ یِ] (ع اِ) وتائر. جِ وتیره. (منتهی الارب). رجوع به وتیره شود.
وتأ
[وَتْءْ] (ع مص) گرانبار رفتن از پیری یا از نیکوخوئی و رزانت. گویند: وتأ فی مشیته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گرانبار رفتن خواه از پیری باشد یا خلقی و طبیعی بود. (ناظم الاطباء).
وتب
[وَ] (ع مص) پائیدن در جایی و همیشگی نمودن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وتح
[وَ تَ] (ع ص، اِ) وَتِح. وتیح. چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
وتح
[وَ] (ع مص) کم کردن دهش خود را. (ناظم الاطباء) (از المنجد).
وتح
[وَ تِ] (ع ص، اِ) چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج). || شی ء وتح وَعِر؛ از اتباع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رجل وتح؛ مرد فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج)؛ مرد فرومایه و خسیس. (ناظم الاطباء).
وتحه
[وَ تَ حَ] (ع اِ) چیزی اندک. (منتهی الارب). گویند مااغنی عنی وتحه؛ ای شیئاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بی نیاز نکرد مرا چیز اندک. (ناظم الاطباء).
وتحه
[وَ حَ] (ع مص) وتاحه. وتوحه. کم کردن عطاء و دهش را. (از المنجد). رجوع به وتاحه شود.
وتخ
[وَ] (ع مص) به چوب دستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وتخه
[وَ تَ خَ] (ع اِ) گل تنک. (منتهی الارب). خلاب و وحل و گل. (ناظم الاطباء) (المنجد). || چیز اندک. (منتهی الارب). مااغنی عنی وتخه؛ ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). || ترس و بیم. (ناظم الاطباء).
وتد
[وَ] (ع مص) کوفتن میخ را. || کوفته شدن میخ. لازم و متعدی به کار رود. (ناظم الاطباء). || ثابت شدن. || ثابت گردانیدن. (المنجد).