والاد
(اِ) سقف. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). پوشش خانه. (جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). پوشش. (آنندراج). پوشش هرجائی. (فرهنگ خطی). به معنی دیوار هم صادق است. (حاشیهء معین بر برهان قاطع) :
به فال خجسته به عزم مصمم
به بنیاد ثابت به والاد محکم.
نزاری (از جهانگیری).
در فرهنگ...
والادگر
[گَ] (ص مرکب) والادگر = والاذگر، از: والاد + گر (پسوند شغل و مبالغه). (حاشیهء دکتر معین بر برهان قاطع). بنا. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمارت کننده. (برهان قاطع). || بعضی دیوارساز و دای گر را گفته اند و آن شخصی باشد که دیوار گلی را چینه بر بالای...
والادید
(ص مرکب) بلندنظر. (ناظم الاطباء).
والاذ
(اِ) ردهء دیوار. || گلی که بدان دیوار برآرند. || سقف. (رشیدی). رجوع به والاد شود. || قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند. (رشیدی). || در نسخهء میرزا [ : فرهنگ ابراهیمی ] عمارت رنگین و در...
والاذگر
[گَ] (ص مرکب) بنائی که دیوار چینه چینه سازد. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی). رجوع به والاد و والادگر شود.
والاسر
[سَ] (ص مرکب) عالیمقام. والاحسب. بلندمرتبه. سرافراز :
نه خسرونژادی نه والاسری
پدرت از سپاهان بد آهنگری.فردوسی.
بر بخردان مرگ والاسران
به از زندگانی بدگوهران.اسدی.
والاسری
[سَ] (حامص مرکب) علو مقام و حسب. سرفرازی. والاسر بودن. صفت والاسر. رجوع به والاسر شود :
ترا گر فزون است والاسری
ولیکن نداری ز من برتری.فردوسی.
والاسریر
[سَ] (ص مرکب) والامقام. عالی شأن. والاجناب. || پادشاه توانا. (ناظم الاطباء).
والاشان
(ص مرکب) بلندمرتبه. (ناظم الاطباء). والامقام. عالی رتبت.
والاشجرد
[جِ] (اِخ) از رستاق همدان است. (تاریخ قم ص 119). قلعه ای است در یک منزلی همدان. (از تاریخ زندیهء گلستانه).
والاشی
(اِخ) افلاق. افلاخونیه. (یادداشت مؤلف).
والا فلا
[وَ اِلْ لا فَ] (ع شبه جمله) و اگرنه، نه. و اگرنه، پس نه. (یادداشت مؤلف).
والاقدر
[قَ] (ص مرکب) بلندمرتبه. (ناظم الاطباء). عالی شأن. والاشأن. والاجناب :
مسند و صدر سری کم دید و کم بیند چنو
صدر والاقدر عالی همت و روشن ضمیر.
سوزنی.
والاگهر
[گُ هَ] (ص مرکب) والاتبار. نژادهء بلندنسب :
سفر نیست آهو که والاگهر
چو بیند جهان بیش گیرد هنر.اسدی.
والامرتبت
[مَ تَ بَ] (ص مرکب)والامقام. عالی مرتبه. بلندمرتبت. والاشان.
والامقام
[مَ] (ص مرکب) والامرتبت.
والامکان
[مَ] (ص مرکب) والاجناب. والامرتبت.
والامناقب
[مَ قِ] (ص مرکب) بزرگوار از جهت فضل و نیکی و خوبی. (ناظم الاطباء). حمیده صفات.
والامنزلت
[مَ زِ لَ] (ص مرکب) کسی که جای و مقام وی بلند و رفیع بود. (ناظم الاطباء). والامرتبت.
والامنش
[مَ نِ] (ص مرکب) کسی که طبیعت وی عالی بود. (ناظم الاطباء). عالی طبع. بلندطبع. صاحب طبع بلند. بلندطبیعت :
بفرمود خسرو که بنهید خوان
بزرگان والامنش را بخوان.فردوسی.
والامنشی که پشت در پشت آگاه
بر شاه جهان عزیز و بر صاحب شاه.
منوچهری.