همایون
[هُ] (ص) در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون :
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند.فردوسی.
بفرمود بردن به پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه.فردوسی.
به قلب اندرآمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست.
فردوسی.
پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش
روز بزرگان...
همایون
[هُ] (اِخ) نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده. (انجمن آرا) :
کتایون خاقان تو را یار بس
سخن از همایون مران بیش و بس.اسدی.
همایون
[هُ] (اِخ) رجوع به همای و نیز رجوع به منظومهء همای و همایون شود.
همایون
[هُ] (اِخ) از شعرای دربار سلطان یعقوب خان است و طبع نظم او نیکوست و خلق حمیده دارد و این مطلع از اوست:
افتاده ام به کویش از آب دیده در گل
دستی نهاده بر دست، دستی نهاده بر دل.
(از مجالس النفائس ص303 از ترجمهء فارسی).
همایون
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
همایون
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش پیرتاج شهرستان بیجار که 380 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله، لبنیات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج5).
همایون
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند که 32 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج9).
همایون آثار
[هُ] (ص مرکب) آنکه دارای صفات مبارک و فرخنده یا آثار و کارهای مبارک و سودمند باشد :
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر لعل نگینم چه شود؟
حافظ.
همایون اسفراینی
[هُ نِ اِ فَ یِ] (اِخ)از مردم اسفراین بوده و طبع شعری داشته و ظاهراً منحرف و دیوانه مزاج بوده است. رجوع به مجمع الفصحاء چ سنگی ج2 ص55 و نیز رجوع به مجالس النفائس ص139 از ترجمهء فارسی شود.
همایون بال
[هُ] (ص مرکب) مبارک. مرغی که پرواز او خجسته و مبارک است :همای همایون بال جاه و جلال... (حبیب السیر ج3).
همایون بخت
[هُ یومْ بَ] (ص مرکب)خوش بخت. خجسته بخت. کامیاب. موفق :
از سر طالع همایون بخت
رفت سلطان مشرقی بر تخت.نظامی.
آمد آن بانوی همایون بخت
چو عروسان نشست بر سر تخت.نظامی.
من اول بس همایون بخت بودم
که هم باتاج و هم باتخت بودم.نظامی.
همایون پی
[هُ یومْ پَ / پِ] (ص مرکب)فرخنده پی. فرخ پی. خجسته پی. مبارک قدم :
دیدن ماه نو و عید بدو فرخ باد
که همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقاست.
فرخی.
همایون پیکر
[هُ یومْ پَ / پِ کَ] (ص مرکب) دارای پیکر زیبا و باشکوه. خوش اندام :
همایون پیکری نغز و خردمند
فرستاده به من دارای دربند.نظامی.
همایون چهر
[هُ چِ] (ص مرکب)خوش روی. خوش سیما. زیبا :
تا شبی خلوت آن همایون چهر
فرصتی یافت، با شه از سر مهر...نظامی.
همایون رای
[هُ] (ص مرکب) دارای رای نیک و اندیشهء بلند. نیک اندیش :
پاسخش داد کای همایون رای
نیک مردی ز بندگان خدای...نظامی.
دختر قیصر همایون رای
هم همایون و هم به نام همای.نظامی.
همایون سریرت
[هُ سَ ری رَ] (ص مرکب) دارای درون همایون. دارای سعهء صدر. بزرگ اندیشه. بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت و همایون سریرت خوض افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. (سندبادنامه).
همایونشاه
[هُ] (اِخ) یکی از شاهان بابری (تیموریان هند) است. وی معاصر شاه تهماسب صفوی بوده است. (از تاریخ ادبی ایران تألیف براون ج3 ص425 و 464 از ترجمهء فارسی). وی فرزند ظهیرالدین بابر و پشت ششم تیمور گورکانی است. تسلط او بر دهلی و هندوستان از سال 932 ه ....
همایون شکار
[هُ شِ] (ص مرکب)صیادی که هر صید را شکار نکند و شکار گران و باشکوه گیرد :
امروز طبع در پی فکر بلند نیست
شهباز ما همیشه همایون شکار بود.
شیخ العارفین (از آنندراج).
همایون فر
[هُ فَ] (ص مرکب) دارای فرّ و شکوه. باشکوه :
هم موفق پادشاهی هم مظفر شهریار
هم مؤیدرای میری، هم همایون فر همام.
فرخی.
عید همایون فر نگر سیمرغ زرین پر نگر
ابروی زال زر نگر، بر فرق کهسار آمده.
خاقانی.
همایون فریدنی
[هُ نِ فِ دَ] (اِخ) از اولاد شیخ علی عبدالعال عرب معاصر صفویه و خود نیز موسوم به عبدالعال بوده است. مردی یاوه گوی و هزال بوده و به تحریک بزرگانی که وی آنها را هجا می گفته در خوابگاه خود به قتل رسیده است. او راست:
ماه صیام است گاه...