هماون
[هَ وَ] (اِخ) کوهی در ایران. (برهان). کوهی است مشهور از جبال خراسان که در آنجا میان طوس سردار ایران و پسران سپهدار توران جنگ عظیمی واقع شد و شکست به سپاه طوس افتاد. (انجمن آرا) :
دو روز این یکی رنج بر تن نهیم
دو دیده به کوه هماون نهیم.فردوسی.
علف تنگ...
هماوندی
[هَ وَ] (اِخ) از ایلات کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص57).
هماویز
[هَ] (ص مرکب) هم آویز. هم آورد. هم کوشش. همتا. کفو. (برهان) :
به هرمز نعره ای برزد که مگریز
بیا کآمد به میدانت هماویز.نزاری.
چنان جنگ بر جنگیان تیز شد
که دست و گریبان هماویز شد.نزاری.
هماهم
[هَ هِ] (ع اِ) هموم و اندوهها. (منتهی الارب). رجوع به همّ و هموم شود.
همای
[هُ] (اِ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایهء او روند. (صحاح الفرس). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان). هما :
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای.فردوسی.
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز...
همای
[هَ] (اِ) گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. (برهان).
همای
[هُ] (اِخ) نام یکی از خواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده در قلعهء رویین دژ نگه داشته بود. (برهان) :
که هرکز میانه نهد پیش، پای
مر او را دهم دختر خود همای.فردوسی.
همای
[هُ] (اِخ) نام دختر بهمن که در حبالهء نکاح پدر خود بود. (برهان). همای آزاد. رجوع به همای آزاد شود.
همای
[هُ] (اِخ) نام پادشاه زاده ای که به همایون عاشق بود، و قصهء همای و همایون مشهور است. (برهان). رجوع به منظومهء همای و همایون اثر خواجوی کرمانی شود.
همای
[هُ] (اِخ) نام قیصر روم که زن بهرام گور بوده است. (برهان) :
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام.خاقانی.
دختر قیصر همایون رای
هم همایون و هم به نام همای.نظامی.
همای
[هُ] (اِخ) نام موبد بهرام گور. (یادداشت مؤلف) (فهرست ولف) :
ز ایران بیامد خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه رای.فردوسی.
همای
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 562 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و سردرختی است. شامل دو قسمت همای بالا و همای پائین است. همای بالا 221 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج4).
همای
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج8).
همای آزاد
[هُ] (اِخ) نام دختر بهمن است که زن پدر خود بوده به شریعت زردشت و داراب از او تولد یافته. (برهان). دختر بهمن بن اسفندیار بوده که سی سال پادشاهی ایران نموده پس داراب پسر خود را ولی عهد نمود. او را چهرآزاد نیز می گفتند. از بناهای او شهر...
همای بیضهء دین
[هُ یِ بَ / بِ ضَ / ضِ یِ] (اِخ) کنایه از سرور کائنات محمد مصطفی صلوات اللهعلیه وآله است. (برهان).
همایجان
[هُ] (اِخ) دهستانی است از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای هشت هزار تن سکنه و شامل 35 آبادی است. قراء مهم آن عبارتند از: خلار، سنگر، شول، برشنه، تل کوه، سرتلی، بیدحرکت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج7).
همای چهرآزاد
[هُ چِ] (اِخ) رجوع به همای آزاد شود.
همای شیرازی
[هُ یِ شی] (اِخ) میرزا محمدعلی. از آغاز زندگی نزد علمای فارس تحصیل کرده سپس به بلاد عراق آمد و در تهران ساکن شد و مدتی بعد به اصفهان رفت. وی از معاصران رضاقلیخان هدایت مؤلف مجمع الفصحاء بوده است. این غزل از اوست:
زاهد که از حلال شناسد حرام را
او...
همای کش
[هُ کُ] (نف مرکب) آنکه دشمن بزرگان و بلندطبعان بود. کشندهء طبایع عالی. دشمن مردم دانا و هشیار :
همای کش تر از این کرکسان جیفه نهاد
ندیده ام که ز عنقا کنند طعم عقاب.خاقانی.
همای مروزی
[هُ یِ مَرْ وَ] (اِخ) میرزا محمدصادق. از مردم مرو و در خدمت محمدحسین خان پسر بیرامعلی خان قاجار ملقب به فخرالدوله بوده است. از مرو به مشهد رضوی آمده و سپس به نجف رفته و پس از بازگشت در کاشان متوطن شده است و سپس در پایتخت داروغهء دفترخانهء...