احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جرج الذهبی مکنی به ابوجعفر. معاصر ابوالولیدبن رشد. او فاضل و عالم بصناعت طب و در اعمال آن صاحب حسن تأتّی بود و منصور را در طب خدمت میکرد و پس از او بخدمت پسر وی ناصر پیوست و در مجلس مذاکرهء ادب حاضر میشد و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جزار. رجوع به ابن جزار(1) و رجوع به احمدبن ابراهیم افریقی و رجوع به عیون الانباء ج2 صص37 - 39 و ص45 و 46 شود.
(1) - در عیون الانباء نام و نسب او ابوجعفر احمدبن ابراهیم بن ابی خالد آمده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج1 ص209) گوید: شیخ ابواحمد حسن بن عبدالله بن سعید عسکری لغوی در کتاب الحکم و الامثال گوید که احمدبن جعفر بنقل از احمدبن طیب سرخسی بنقل از یعقوب بن اسحاق کندی شعری از یعقوب بمطلع ذیل انشاد کرد...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفربن حمدان بن مالک القطیعی البغدادی مکنی به ابوبکر قطیعی. در نامهء دانشوران (ج3 ص121) آمده است که: وی از فضلای عرفای مائهء چهارم هجریه است. درزمان مطیع و طایع بوده نسبش بدین گونه است: ابوبکر احمدبن جعفربن حمدان بن مالک القطیعی. نشو و نمایش در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفربن غلام بن زریق. نام معزّمی بطریقهء مذمومه و او معاصر ابن الندیم بوده و از زیر طشت آواز آدمی برمی آورده است. (ابن الندیم چ مصر ص432).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفربن لبان مقری مکنی به ابوالعباس. او راست: تنبیه ذوی الاغترار علی مسالک الابرار.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفربن محمد بن عبدالله بن ابی داود بغدادی. رجوع به ابن المنادی احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن. ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظهء برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرزبانی اخبار...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر حنفی ملقب بامام. او راست: قصائد الطحاوی (بیان السنه و الجماعه). وفات وی به سال 321 ه . ق. بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر خُتَّلی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر خولانی. رجوع به ابن ابار شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر دینوری. داماد، یعنی شوهر دختر ثعلب مکنی به ابوعلی. یکی از مبرزین نحات. او اصلا از مردم دینور است و در سال 289 ه . ق. بمصر درگذشت. و این دینوری محبره برمیگرفت و از منزل پدر زن خویش در حالیکه ثعلب بر در خانه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر راضی بالله مکنی به ابوالعباس. خلیفهء عباسی. مؤلف مجمل التواریخ در (ص378) آرد: مدت خلافت راضی [ بالله ] هفت سال بود و بدیگر روایت شش سال و دو ماه و نه روز درین روزگار فرمان زیادت نبود (؟) علی بوئی با برادران خود شیراز...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر الفقیه. از متقدمین علماء اصفهان است. رجوع به ص29 کتاب محاسن اصفهان مافروخی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جعفر المتوکل. رجوع به معتمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الجغد.(1) جامی در نفحات الانس (چ هند ص376) آرد: امام یافعی گوید رحمه الله تعالی که در بلاد یمن دو شیخ بودند یکی شیخ کبیر عارف بالله شیخ احمدبن الجغد و دیگری شیخ کبیر سعید، هر یک را اصحاب و تلامذه بودند. روزی شیخ احمد با...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جلال الدین محمد معروف بسلطان ولد و ملقب به بهاءالدین. وی نافع (محمدبن یوسف حسینی) را نظم کرده. وفات او به سال 712 بود. رجوع به بهاءالدین... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جمال حنفی سرائی مکنی به ابومحمد ضیاء. او راست تذکره الطالبین.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جمال عبدالله. رجوع به احمد شهاب بن جمال... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جمیل بن الحسن بن جمیل مکنی به ابومنصور. یاقوت گوید: او ادیبی اریب و فاضلی کامل و صاحب بسط ید در نظم و نثر بود و از مردم بغداد است و در باب الازج خانه داشت. ابوالفرج بن الجوزی در ذیل ترجمهء صدقه بن الحسن ذکر...
