جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شکر: (تعداد کل: 10)
شکر
[شَ کَ / شَکْ کَ] (اِ)(1) سکَّر. عسل القصب. سقخارن. معرب آن سُکَّر و فرانسه آن سوکر. با شکر از یک اصل است، و گاهی در نظم به تشدید کاف آید. و در تداول عموم به کسر «ش» است. ابوالشفاء. (یادداشت مؤلف). عصیر بسیار شیرینی که از بعضی نباتات مانند...
شکر
[شُ کُ / شِکْ کَ](1) (اِ) خارپشت. (ناظم الاطباء). جانوری است چندِ سگی کوچک و پشت او چون خارها رسته بود و از آن خارها چون تیر بیندازند بزند. و او را سغر و سکر نیز گویند. (از لغت فرس اسدی، نسخهء خطی نخجوانی). سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز...
شکر
[شَ] (ع مص) شَکَر. شکیر برآوردن خرمابن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شَکَر شود.
شکر
[شَ / شِ] (ع اِ) شرم زن یا گوشت آن. ج، شِکار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شرم زن. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث اللغات) :
بزن دست بر شکر(1) من تک تکک تک
چنان چون زغاره برد مهربانو.
؟ (از لغت فرس اسدی، نسخهء خطی نخجوانی).
|| (اِمص) جماع. (منتهی الارب)...
بزن دست بر شکر(1) من تک تکک تک
چنان چون زغاره برد مهربانو.
؟ (از لغت فرس اسدی، نسخهء خطی نخجوانی).
|| (اِمص) جماع. (منتهی الارب)...
شکر
[شَ کَ] (ع مص) شکیر برآوردن خرمابن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پرشیر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بسیارشیر شدن شتر. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || فربه شدن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکیر برآوردن درخت و...
شکر
[شِ کَ] (اِ) شکار و نخجیر و صید. (ناظم الاطباء). شکار. (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان) (فرهنگ اوبهی). اسم از شکردن مانند شکار و به همان معنی :
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک.
محمودی (از لغت فرس اسدی).
|| (نف مرخم) شکارکننده. (ناظم الاطباء)....
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک.
محمودی (از لغت فرس اسدی).
|| (نف مرخم) شکارکننده. (ناظم الاطباء)....
شکر
[شُ] (ع مص) سپاس داشتن و ثنای نیکو گفتن خدای و هر محسن را بر احسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سپاس و ثنا گفتن منعم را به نعمت او، و آن برای خدای تعالی و هر منعمی بکار رود ولی حمد مخصوص خداست. (از یادداشت مؤلف). و قیل...
شکر
[شُ] (ع اِمص) حمد. (منتهی الارب). ثنای جمیل بر محسن و سپاس، و یکون بالقول و العمل. (از ناظم الاطباء). سپاس و ثنای جمیل و ذکر نیکو، و در فارسی با لفظ کردن و گفتن و گذاردن و داشتن مستعمل. (آنندراج). سپاسداری. سپاس. ثنا. مقابل شکایت. مقابل گله. (یادداشت مؤلف)....
شکر
[شُ کُ] (ع اِ) جِ شکیر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیر شود.