شکر
[شِ کَ] (اِ) شکار و نخجیر و صید. (ناظم الاطباء). شکار. (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان) (فرهنگ اوبهی). اسم از شکردن مانند شکار و به همان معنی :
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک.
محمودی (از لغت فرس اسدی).
|| (نف مرخم) شکارکننده. (ناظم الاطباء). بن مضارع از شکردن به معنی صاید، صیاد، قانص، در ترکیباتی چون: دلشکر، جان شکر، عُمْرشکر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکردن و شکریدن و دلشکر و جانشکر و عُمْرشکر در جای خود شود.
- جان شکر؛ شکارکنندهء جان. جانستان. رجوع به مادهء جان شکر شود.
- دشمن شکر؛ دشمن شکن. (ناظم الاطباء). رجوع به مادهء دشمن شکر شود.
- شیرشکر؛ که شیر را شکار کند و بشکند. رجوع به همین ترکیب در ذیل شیر شود.
|| شکننده. (ناظم الاطباء) (از برهان). شکننده، و بر این قیاس جان شکر و دل شکر و دشمن شکر و امثال آن. (از آنندراج) (از انجمن آرا).
- گُردشکر؛ که پهلوانان را بشکرد و بشکند. که پهلوانان را شکست دهد و بکشد. و رجوع به گُردشکر شود.
- مبارزشکر؛ که مبارز را بشکند. که در جنگ حریف را شکست دهد و بکشد :
در بزم، درم باری و دینار فشانیست
در رزم، مبارزشکری شیر شکاریست.
فرخی.
- مخالف شکر؛ که مخالف و دشمن را بشکند و بکشد :
ای جهاندار بلنداختر پاکیزه گهر
ای مخالف شکر رزم زن دشمن مال.فرخی.
|| گریزنده. (ناظم الاطباء).
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک.
محمودی (از لغت فرس اسدی).
|| (نف مرخم) شکارکننده. (ناظم الاطباء). بن مضارع از شکردن به معنی صاید، صیاد، قانص، در ترکیباتی چون: دلشکر، جان شکر، عُمْرشکر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکردن و شکریدن و دلشکر و جانشکر و عُمْرشکر در جای خود شود.
- جان شکر؛ شکارکنندهء جان. جانستان. رجوع به مادهء جان شکر شود.
- دشمن شکر؛ دشمن شکن. (ناظم الاطباء). رجوع به مادهء دشمن شکر شود.
- شیرشکر؛ که شیر را شکار کند و بشکند. رجوع به همین ترکیب در ذیل شیر شود.
|| شکننده. (ناظم الاطباء) (از برهان). شکننده، و بر این قیاس جان شکر و دل شکر و دشمن شکر و امثال آن. (از آنندراج) (از انجمن آرا).
- گُردشکر؛ که پهلوانان را بشکرد و بشکند. که پهلوانان را شکست دهد و بکشد. و رجوع به گُردشکر شود.
- مبارزشکر؛ که مبارز را بشکند. که در جنگ حریف را شکست دهد و بکشد :
در بزم، درم باری و دینار فشانیست
در رزم، مبارزشکری شیر شکاریست.
فرخی.
- مخالف شکر؛ که مخالف و دشمن را بشکند و بکشد :
ای جهاندار بلنداختر پاکیزه گهر
ای مخالف شکر رزم زن دشمن مال.فرخی.
|| گریزنده. (ناظم الاطباء).