شکر
[شَ کَ / شَکْ کَ] (اِخ) نام مطربی اصفهانی که پرویز به رغم شیرین او را بخواست و شیروی پدرکش از او بزاد. (انجمن آرا). زنی که خسرو پرویز به رغم شیرین در عقد خود آورده بود. (از غیاث) (آنندراج) (از برهان) :
چو خسرو بر سر کوی شکر شد
صفاهان قصر شیرین دگر شد
برون آمد شکر با جام جلاب
دهانی پرشکر چشمی پر از خواب.نظامی.
اجازت داد تا شکّر بیاید
به مهمان بر ز لب شکّر گشاید.نظامی.
شکرنامی که شکّر ریزد او بود
نباتی کز سپاهان خیزد او بود.نظامی.
هوای دل رهش می زد که برخیز
گل خود را بدین شکّر(1) برآمیز.نظامی.
لبش را ببین در تبسم چه پرسی
که شیرین چه کرده ست و شکّر چه گفته.
مخلص کاشی (از آنندراج).
(1) - بمعنی اصلی نیز ایهام دارد.
چو خسرو بر سر کوی شکر شد
صفاهان قصر شیرین دگر شد
برون آمد شکر با جام جلاب
دهانی پرشکر چشمی پر از خواب.نظامی.
اجازت داد تا شکّر بیاید
به مهمان بر ز لب شکّر گشاید.نظامی.
شکرنامی که شکّر ریزد او بود
نباتی کز سپاهان خیزد او بود.نظامی.
هوای دل رهش می زد که برخیز
گل خود را بدین شکّر(1) برآمیز.نظامی.
لبش را ببین در تبسم چه پرسی
که شیرین چه کرده ست و شکّر چه گفته.
مخلص کاشی (از آنندراج).
(1) - بمعنی اصلی نیز ایهام دارد.