جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زور: (تعداد کل: 21)
زور
(اِ) توانایی قوه قوت نیرو (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) قوت و توانایی و با لفظ زدن و آوردن و داشتن و رسیدن و دادن مستعمل است (آنندراج) قوت قدرت نیرو هنگ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) قوت (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) در 3) در )« زئور » 2)...
زور
[زَ وَ] (ق، اِ) بمعنی زبر است که بالا باشد، چه در فارسی بای ابجد و واو بهم تبدیل می یابند (برهان) (آنندراج) زبر و بالا و زفر (ناظم الاطباء) بالا فوق زبر (فرهنگ فارسی معین) مرادف زبر یعنی بالا (فرهنگ رشیدی) زبر سر روی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): الاشراف؛...
زور
[زَ / زُو] (اِ) در اوستا عبارت است از نیاز مایع، مثل آب و شیر و غیره که در هنگام رسومات مذهبی بکار برده شود و بخصوص آب آمیخته به شیر که در وقت یشنه کردن استعمال گردد بمنزلهء آب مقدس عیسویان( 1)می باشد (یشتها ج 1 ص 53 )...
زور
[زَ] (ع مص) زیارت کردن (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) زُوار (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) رجوع به زُوار شود.
زور
[زَ وَ] (ع مص) به دنبالهء چشم نگریستن (ناظم الاطباء ||) یک رویه نگریستن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء ||) برآمدن یکی از دو تندی سینهء اسب و درون رفتن تندی دیگر (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
زور
[زَ] (ع اِ) میانهء سینه یا بر سوی آن تا هر دو شانه || جای با هم شدن اطراف استخوانهای سینه || زیارت کنندگان، یستوی فیه المذکر و المؤنث یقال: رجل زائر و قوم زور و نسوه زور و قد جاء رجل زور ایضاً؛ ای زائر (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم...
زور
(ع اِ) دروغ (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) کذب (اقرب الموارد) ناراستی فریب نادرستی دروغ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) سخن دروغ (دهار) کلمهء دیگر فارسی زور( 1) که بمعنی نادرست و دروغ است و در زبان عربی از فارسی به عاریت گرفته زور( 2) تلفظ می کنند...
زور
[زَ / زو] (ع اِ) عقل و رای (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) و منه: ما له زور و لا صَ یّور؛ ای رأی یرجع الیه( 1) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء ||) مهتر و سید (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ( 1)...
زور
(ع ص، اِ) جِ ازور (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) جِ زوراء (ناظم الاطباء) رجوع به مفردهای کلمه شود.
زور
[زَ وَ] (ع اِمص) میل و کژی( 1 ||) کژی اعلای سینه (منتهی الارب) (ناظم الاطباء ||) از عیبهای اسب است رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 25 شود ( 1) - در اقرب الموارد این معنی بصورت مصدر و چنین آمده: زَوِرَ الشی ءُ یَزْوَرُ زَوَراً؛ مال.
زور
[زِوْ وَ] (ع اِ) سید و مهتر (ناظم الاطباء) رجوع به مادهء بعد شود.
زور
[زِ وَرر]( 1) (ع ص، اِ) مهتر (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) سید (اقرب الموارد ||) سیر سخت || سخت و شدید|| شتر آمادهء سفر (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ( 1) - در منتهی الارب به کسر و تشدید راء ضبط داده و این ضبط از...
زور
[زُوْ وَ] (ع ص، اِ) جِ زائر (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) رجوع به زائر شود.
زور
[زَ] (اِخ) وادیی است نزدیک سوارقیه (منتهی الارب) (آنندراج) -یوم الزور؛ روزی است مر بکر را بر تمیم لانهم اخذوا بعیرین فعقلوهما و قالوا هذان زورانا لن نفر حتی یفرا (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) از ایام جنگهای عرب (از اقرب الموارد) رجوع به یوم شود.
زور
(اِخ) شهری از سند است از آنسوی رودمهران، جایی با نعمت بسیار و منبر در آنجا نیست و جهاز هندوستان بدانجا افتد و بر زور دو باره است محکم و جایی تر است و نمناک (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) از پس قفند، پسرش آیند به پادشاهی بنشست و...
زور
(اِخ) در فهرست ولف این کلمه دوبار آمده اولی را سرزمین( 1) معنی کرده و ظاهراً شاهد زیر هم مورد استناد بوده است : جهاندار دارای دارا کجاست کزو داشت گیتی همه پشت راست همان خسرو و اشک و فریان و فور بزرگان سند و شه شهر زور( 2) فردوسی...
زور
(اِخ) نام پسر ضحاک ظالم و شهری ساخته بنام خود که به شهر زور معروف است و در این اوقات جزو کردستان است وفات اسکندر رومی در آن شهر بوده، نعشش را به اسکندریه بردند (از انجمن آرا) (از آنندراج) نام پادشاهی که شهر زور بناکردهء اوست (منتهی الارب) نام...
زور
(اِخ) نهری است که در دجله ریزد (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) نهری است که به دجله ریزد در نزدیکی میافارقین (از معجم البلدان).
زور
[زَ] (اِخ) جایگاهی است میان ارض بکربن وائل و ارض بنی تمیم و با طلح سه روز راه فاصله دارد (از معجم البلدان).
زور
[زَ] (اِخ) کوهی است در دیار بنی سلیم در حجاز (از معجم البلدان).