ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) قاسم بن یزید الجرمی. محدث است و از سفیان روایت کند.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) الکندی. شرحبیل بن السمط بن الاسود. رجوع به شرحبیل... شود.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) محمد بن خیثم المحاربی. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) محمد غضاری رازی شاعر. رجوع به غضاری... شود.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) محمودبن محمد. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) مخلدبن کیداد الخارجی. ملقب به صاحب الحمار. او بأوّل معلم کتاب بود و در شمائل او گفته اند کوتاه بالا و فربه و چرکین بود و چون پیوسته بر خر نشستی او را صاحب الحمار خواندندی. او در اوائل مائهء چهارم هجری بزمان ملوک فاطمی در...
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) مخلدبن یزد الخزاعی. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) مدنی. تابعی است. او از ابن عمر و قره از او روایت کند.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) مرغزی خراسانی. یکی از شیوخ تصوف. رجوع به نفحات الانس جامی چ هند ص136 شود.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) مشرس الفلسطینی. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) مظفری. از شاهزادگان آل مظفر فرزند مبارزالدین و برادر سلطان عمادالدین است و او با برادر خود عمادالدین بمخالفت برخاست و در کرمان مغلوب شد و سلطان عمادالدین گناه او عفو کرد. قطعهء ذیل را بدو نسبت کنند:
از واقعه ای ترا خبر خواهم کرد
و آنرا بدو...
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) المعنی. عبدالرحمن بن مصعب. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) نوف بن فضاله البکالی. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) وشیمه بن موسی بن الفرات الوشاء الفارسی الفسائی. تاجر و سنّی بود و از مولد خویش به بصره و از آنجا به مصر و سپس به أندلس رفت. و او را کتابیست کثیرالفوائد در اخبار ردّه و قبائلی که پس از وفات رسول صلی الله علیه...
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) وفاءبن ابی یاس. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) الهمدانی. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) یحیی بن میسره. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) یحیی بن یزید الهنانی. محدث است. او از انس و از او شعبه روایت کند.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) یزیدبن المهلب. محدث است.
ابویزید
[اَ بو یَ] (اِخ) یونس بن یزید الایلی. محدث است.
