ابومهل
[اَ مَ هَ] (اِخ) عروه بن عبدالله بن قشیر جوفی. از تبع تابعین است.
ابومهلب
[اَ مُ هَلْ لَ] (اِخ) مرجابن المؤمل. محدث است.
ابومهلب
[اَ مُ هَلْ لَ] (اِخ) مطرح بن یزید. محدث است.
ابومیسره
[اَ مَ سِ رَ] (ع اِ مرکب)توانگری. (مهذب الاسماء).
ابومیسره
[اَ مَ سِ رَ] (اِخ) او از عباس و از او ابوقیل روایت کند.
ابومیسره
[اَ مَ سِ رَ] (اِخ) اسحاق. محدث است.
ابومیسره
[اَ مَ سِ رَ] (اِخ) عمروبن شرحبیل. محدث است و ابواسحاق سبیعی از او روایت کند.
ابومیمون
[اَ مَ مو] (ع اِ مرکب) انگبین. عَسَل. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) (دهار) (المرصّع).
ابومیمون
[اَ مَ مو] (اِخ) جابان. صحابی است.
ابومیمون
[اَ مَ مو] (اِخ) عبیداللهبن عبدالله بن الحصین. محدث است و محمد بن اسحاق از او روایت کند.
ابومیمون
[اَ مَ مو] (اِخ) قدّاح. صاحب بیان الادیان آرد: الفرقه الرابعه من الشیعه. اصل مذهب ایشان بظاهر تشیع و دوستداری امیرالمؤمنین علی است کرّم الله وجهه و بباطن کفر محض است و از مصر برخاسته است. مردی بود او را بومیمون قداح خواندند و دیگر، آنرا عیسی چهارلختان (چهاربختان؟) و...
ابومیمونه
[اَ مَ مو نَ] (اِخ) تابعی است. و از ابی هریره روایت کند.
ابومیمونه
[اَ مَ مو نَ] (اِخ) سلمه بن مجنون. محدث است. و از او شعبه بن الحجاج و ابوامیّه روایت کنند.
ابومیمونه
[اَ مَ مو نَ] (اِخ) سلیمان. تابعی است. او از ابی هریره و از وی سالم ابوالنضر روایت کند.
ابومینا
[اَ] (دَیرِ...) قریه ای است به مصر.
ابومیه
[اَ ؟ ی یَ] (اِخ) رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ اروپا ص325 س11 شود.
ابون
[اَ] (ع اِ) جِ اَب. (منتهی الارب).
ابون
[اَ] (اِ) راسن. زنجبیل شامی.
ابون
[اَ] (اِخ) (دیر...) یا دیر انبون. دیریست در جزیره و نزدیک آن گوری کلان و گویند قبر نوح نبی است.
ابونائله
[اَ ءِ لَ] (اِخ) سلکان بن سلامه بن دقش. صحابی انصاری است. او شاعر و از رمات اصحاب بود. و به امر رسول صلوات لله علیه در قتل برادر رضاعی خویش دستیاری کرد.
