ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شنترینی. عبدالله بن محمد بن صاره البکری الاندلسی. شاعر. رجوع به عبدالله بن محمد بن صاره... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شهرزوری. رجوع به عبدالله بن القاسم بن مظفربن علی بن القاسم الشهرزوری ملقب بمرتضی شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شیبان بن فروخ. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شیبانی. رجوع به شیبانی ابومحمد... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شیرازی. مردی دوستدار حکمت از مردم شیراز معاصر شیخ الرئیس ابوعلی سینا. وی در همسایگی خویش بوعلی را خانه ای خرید و شیخ را بدانجا فرود آورد و در آن خانه شیخ کتابهای بسیار نوشت؛ چون اول قانون و مختصر مجسطی و رسائل کثیرهء دیگر...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) الصادق یا ابوعکرمه. از دعات دولت عباسی در خراسان بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 258 س 25 شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) صالح بن زیاد. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) صدرالافاضل خوارزمی. رجوع به قاسم بن حسین بن محمد خوارزمی... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) صدقه بن عبدالله السمین. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) صدقه بن موسی. محدث است و از او عبدالصمدبن عبدالوارث روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) صفوان بن عیسی. محدث است. و از ابن عجلان روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) صوری شاعر. رجوع به عبدالمحسن بن محمد بن احمدبن غالب بن غلبون شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) الضحاک. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) طلحه بن احمد نعمانی. رجوع به طلحه شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) طلحه بن عبیداللهبن عثمان بن عمروبن کعب. یکی از کبار صحابهء رسول صلوات الله علیه است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) طلحه بن عبیداللهبن عثمان تیمی. صحابی است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) طلحه بن مصرف بن عمروبن کعب. رجوع به طلحه... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) طلق بن غنام. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) طیب بن اسماعیل بن ابراهیم الذهلی. رجوع به طیب... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) طیب بن عبدالله بن احمد. رجوع به طیب... شود.
