ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) مولی عمر بن الخطاب. تابعی است.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) میزان بصری. از روات است.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) میزان. از او خالد حذّاء روایت کند.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) میسره. تابعی است. از اصحاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) میسره. تابعی است و از سویدبن غفله روایت کند.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) میسره. تابعی است. او از علی بن ابیطالب علیه السلام و از او عطاءبن السائب روایت کند.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) میناء. از او کامل بن العلاء روایت کند.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) نعمان بن شمر. از او محمّدبن مهاجر روایت کند.
ابوصالح
[اَ لِ] (اِخ) یحیی بن واقدبن محمّدبن عدی بن حذیم. رجوع به یحیی... شود.
ابوصامت
[اَ مِ] (ع اِ مرکب) قراد. کنه.
ابوصباح
[اَ صَ] (اِخ) ابراهیم بن نُعیم. رجوع به ابوصباح کنانی... شود.
ابوصباح
[اَ صَ] (اِخ) ابن معمر. پیشوای فرقه ای از مجبره موسوم به صباحیّه است.
ابوصباح
[اَ صَ] (اِخ) کنانی عبدی. ابراهیم بن نعیمم. در کوفه میزیست بمحلهء بنی کنانه و از این روی او را کنانی گفتند و از آل کنانه نیست و منسوب به بنی عبدالقیس است او یکی از روات امامیه وثقه است وی را کتابی است که از او جماعتی روایت کرده...
ابوصباح
[اَ صَ] (اِخ) ورّاق. مؤذّن واسط. او از امّکثیر و عکلی از وی روایت کند.
ابوصبح
[اَ صُ] (ع ص مرکب، اِ مرکب)مردم مجهول النسب. کوی یافت، که شب در کوی افکنند تا صباح اهل خیر از راه برگیرند.
ابوصبره
[اَ صِ رَ] (ع اِ مرکب) ابوصبیره. ج، بنات صبره.
ابوصبیره
[اَ صُ بَ رَ] (ع اِ مرکب) مرغی است سرخ شکم و سیاه پشت و سر و دم. ج، بنات صبیره.
ابوصحار
[اَ صُ] (اِخ) او از پدر خویش و پدر وی از علی و از او عبدالسلام بن مالک ازدی روایت کند.
ابوصخر
[اَ صَ] (اِخ) حشرج بن عبدالله. محدّث است.
ابوصخر
[اَ صَ] (اِخ) حمیدبن زیاد خراط. از روات حدیث است.
