ابوصفوان
[اَ صَفْ] (اِخ) مهران. تابعی است و از ابن عباس روایت کند.
ابوصفوان
[اَ صَفْ] (اِخ) نصربن قدیدبن نصربن سیّار. از روات حدیث است.
ابوصفوان
[اَ صَفْ] (اِخ) یحیی بن قیس. از روات حدیث است.
ابوصفوان
[اَ صَفْ] (اِخ) یحیی بن هانی الرعینی. از روات حدیث است.
ابوصفیره
[اَ صَ رَ] (اِخ) حاتم بن مسلم. از روات حدیث است.
ابوصفیه
[اَ صَ فی یَ] (اِخ) ثابت بن دینار تابعی است.
ابوصفیه
[اَ صَ فی یَ] (اِخ) دینار. پدر ابی حمزهء ثمالی است. رجوع به دینار... شود.
ابوصفیه
[اَ صَ فی یَ] (اِخ) مولی رسول الله صلوات الله علیه. صحابی و از مهاجرین است و نام او نبه است.
ابوصمغان
[اَ صَ] (ع ص مرکب) آنکه چشمان قی آلود و پیخ گن دارد.
ابوصمغه
[اَ صَ غَ] (ع ص مرکب) رجوع به ابوصمغان شود.
ابوصواب
[اَ صَ] (اِخ) ظاهراً محتشمی از بزرگان موسیقی بوده است، معاصر عمارهء شاعر مروزی و عماره در حق او گوید:
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب
آمد بخان چاکر خود خواجه بوصواب.
ابوصید
[اَ ؟] (اِخ) نام موضعی میان بعقوبه و شهروان.
ابوصیر
[اَ] (اِخ) بوصیر. نام قریه ای قرب قاهره و شاعر مشهور محمد بوصیری صاحب قصیدهء برده از آنجاست. || نام موضعی در چهل هزارگزی اسکندریه بسوی مغرب. و آن اولین نقطه ای است که مسافرین بحری از خاک مصر بنظر آرند. || قصبه ای در هشتادوهشت هزارگزی شمال قاهره، به...
ابوصیف
[اَ صَ] (اِخ) یمنی. او راست: کتاب فضائل شعبان.
ابوصیفی
[اَ صَ] (اِخ) بشیربن میمون. از روات حدیث است.
ابوض
[اَ] (ع ص) فرس ابوض؛ اسپ تیزرو.
ابوضب
[اَ ضَب ب] (اِخ) شاعری است از عرب.
ابوضباب
[اَ ضِ] (ع اِ مرکب) سوراخ بر زمین و دیوار.
ابوضبی
[اَ ؟] (اِخ) موضعی در غرب شبه جزیرهء عمان.
ابوضرار
[اَ ضِ] (اِخ) مزرّد. رجوع به مزرّد... شود.
