ابوسلمی
[اَ سُ ما] (اِخ) راعی و مولی رسول صلوات الله علیه. صحابی است و بعضی گفته اند نام او حریث است.
ابوسلمی
[اَ سُ ما] (اِخ) قتبانی. محدّث است.
ابوسلیط
[اَ سَ] (اِخ) انصاری بدری. صحابی است از بنی نجّار و نام او سبره یا اسیره و یا اسید و پدر او عمرو است.
ابوسلیک
[اَ سُ لَ] (اِ مرکب) (اصطلاح موسیقی) رجوع به بوسلیک شود.
ابوسلیک
[اَ سُ لَ] (اِخ) گرگانی. نام شاعری مادح ملوک صفّاری. از اشعار او تنها پاره ای در لغت نامه ها بر جای است و از آن جمله:
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آب روی ریزی بر کنار
بت پرستیدن به از مردم پرست
پند گیر و کار بند و گوش...
ابوسلیم
[اَ سُ لَ] (اِخ) ابراهیم. سیزدهمین از امرای بنی مرین مراکش (760 - 762 ه .ق.).
ابوسلیم
[اَ سُ لَ] (اِخ) اسماعیل بن الفضل بن بحرالسّقاء. محدّث است.
ابوسلیم
[اَ سُ لَ] (اِخ) بکربن سلیم المدینی. محدّث است.
ابوسلیم
[اَ سُ لَ] (اِخ) عبدبن یحیی. محدّث است. او از زهیر و شریک و از او هلال بن علاء الرّقی روایت کند.
ابوسلیم
[اَ سُ لَ] (اِخ) علی بن سلیم. تابعی است. او از انس بن مالک و از او اسرائیل بن یونس روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (ع اِ مرکب) خروه. (مهذب الاسماء). خروس. دیک. ابوالیقظان. ابوبرائل. ابوسلمان. گال.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) تابعی است و از ابی هریره روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) او از زیدبن صوحان و از او سلام بن مسکین روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) او از کعب و از او قتاده روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) ابن جبیربن مطعم قریشی. یحیی بن قریش از او روایت کرده است.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) ابن قریه. ایّوب بن زیدبن قیس. رجوع به ابن قریه ابوسلیمان... شود.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) احمدبن ابی الطیب. محدّث است و از مسکین بن میمون روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) احمد یا حمدبن محمد بن ابراهیم بن خطاب البستی الخطابی. (امام...). او از مردم بست و از فقها و محدّثین و ادبای بارع زمان خویش بود و ببلخ میزیست. وفات وی به سال 388 ه .ق. روی داد. او راست: کتاب غریب الحدیث. کتاب معالم السّنن....
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) ادریس بن سلیمان بن ابی حفصه. یکی از افراد خاندان بنی مروان بن ابی حفصه. شاعری است از عرب و دیوان او صد ورقه است. (ابن الندیم).
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) ازدی. وی از ابی یحیی حدیث شنیده است.
