ابوحاتم رازی
[ اَ تِ مِ ] (اِخ) یکی از دعات اسمعیلیه. او راست: کتاب الزینه در چهارصد ورقه. کتاب الجامع در فقه و جز آن. (ابن الندیم).
ابوحاتم سجستانی
[ اَ تِ مِ سِ جِ ](اِخ) سهل بن محمد بن عثمان بن یزید جشمی سیستانی، نحوی، لغوی، مقری. به بصره میزیست و از علوم قرآن بهرهء کافی داشت. علم عروض نیکو میدانست و الکتاب سیبویه را دو بار از اخفش فراگرفت و از اصمعی و ابی زید انصاری و...
ابوحاتم عطار
[ اَ تِ مِ عَطْ طا ] (اِخ)یکی از مشایخ متصوفه در مائهء دویم هجری. از اقران ابوتراب و ابوسعید خراز. او در بغداد میزیست. در نفحات الانس بعض اقوال او آمده است.
ابوحاتم مظفر اسفزاری
[ اَ تِ مُ ظَفْ فَ رِ اَ / اِ فَ / فِ ] (اِخ) یا اسفراینی. یکی از علمای ریاضی و مَهَرهء فنون فلسفه. معاصر حکیم عمر خیام نیشابوری و معارض و مناظر اوست. او را در هیئت و جر اثقال ید طولی بود و در انواع علوم ریاضی...
ابوحاجب
[ اَ جِ ] (ع اِ مرکب) آتش. (تاج العروس). گمان میکنم مصحف ابوحباحب باشد.
ابوحازم سلمان
[ اَ زِ سَ ] (اِخ) مولای اشجعیه. از تابعین است.
ابوحازم قاضی
[ اَ زِ مِ ] (اِخ)عبدالحمید بن عبدالعزیز فقیه حنفی. او فقه از شیوخ بصره فراگرفت و قضاء شام و کوفه و کَرْخ داشت. طحاوی و دباس از شاگردان اویند و ابوالحسن کرخی درک صحبت وی کرده است. او راست: کتاب المحاضر و السجلات. کتاب الفرائض. کتاب ادب القاضی.
ابوحازم مدنی
[ اَ زِ مِ مَ دَ ] (اِخ) از قدمای مشایخ متصوفه. عمروبن عثمان مکی گوید وی را پرسیدند، ما مالک، مال تو چیست. گفت الرضاء عن الله و الغنی عن الناس. گفت خرسندی از خدای و بی نیازی از خلق. یکی از مشایخ آرد که وقتی عزم زیارت خانه...
ابوحاضر
[ اَ ضِ ] (اِخ) نام یکی از صحابه است.
ابوحاضر
[ اَ ضِ ] (اِخ) کنیت اُسَیدی. او بجمال و حسن صورت مشهور بود.
ابوحاضر
[ اَ ضِ ] (اِخ) کنیت بشربن ابی حازم. رجوع به بشر... شود.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) ناحیتی بشمال شرقی سودان بر ساحل دریای احمر.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) نام سوقی از عرب به نوبه میان دنقله و بربر.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) احمدبن اسحاق اسفراینی. شهرزوری گوید او حکیمی زاهد و صاحب تصنیفات نیکو در حکمت طبیعی و الهی است، و پاره ای از سخنان او را نیز آورده لیکن از تاریخ و نیز کتب او ذکری نکرده است.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) احمدبن بشربن عامر العامری. یکی از علمای شافعی و او سمت قضا داشت. او راست: کتاب الجامع الکبیر. کتاب الجامع الصغیر. کتاب الاشراف علی اصول الفقه. (از ابن الندیم).
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت احمدبن بشربن حامد مروروذی. رجوع به احمد... شود.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت احمدبن محمد انطاکی، منبوز به ابورقعمق شاعر. رجوع به احمد... شود.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت اوحدالدین کرمانی. رجوع به اوحدالدین کرمانی شود.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) ابن حسن شرقی نیشابوری. شاگرد مسلم است و ابن عدی و ابواحمد حاکم و برادر او عبدالله محمد و دیگران از وی روایت کنند. و شرقی نسبت به شرقیه محلتی از نیشابور است و صاحب تاج العروس گوید صواب احمدبن محمد بن الحسن است.
ابوحامد
[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت رکن الدین عمیدی سمرقندی. رجوع به محمد بن محمد بن محمد عمیدی شود.
