ابوالمواهب
[اَ بُلْ مَ هِ] (اِخ) احمد علوی. رجوع به احمد... شود.
ابوالمواهب
[اَ بُلْ مَ هِ] (اِخ) صدیقی بکری. او راست: دیوان شعری مرتب بر حروف موسوم به روضه العرفان و نزهه الانسان.
ابوالمواهب
[اَ بُلْ مَ هِ] (اِخ) صفی الدین. رجوع به صفی الدین ابوالمواهب شود.
ابوالمواهب
[اَ بُلْ مَ هِ] (اِخ) قوام الملک ابرقوهی. رجوع به قوام الملک... شود.
ابوالمؤمل
[اَ بُلْ مُ ءَمْ مَ] (اِخ) از اهل شام است. او از زهری و شعیب از او روایت کند.
ابوالمؤمن
[اَ بُلْ مُءْ مِ] (ع ص مرکب)پارسا.
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) اخطب. رجوع به ابوالمؤید موفق بن احمد شود.
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) بلخی. عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد: بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بیان او مقید. در صفت انگشت معشوقه میگوید:
انگشت را ز خون دل من زند خضاب
کفی کز او بلاء تن و...
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) جزری. رجوع به محمد بن محمد بن البجلی الصائغ الجزری شود.
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ)خوارزمی. محمد. از مشاهیر نحات معاصر مستعصم خلیفهء عباسی. ترجمهء او در ذیل ترجمهء ابوالمؤید موفق بن احمد آمده است رجوع بدانجا شود.
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) رونقی بخارائی. عوفی در لباب ضمن ذکر شعرای عهد سامانی گوید: روزبازار هنر او با رونق و گلستان شعر او رشک بستان خورنق بود. در مدح امیر خراسان میگوید:
جانی ست تیغ شاه که دید اینچنین شگفت
جانی کز او بود تن و جان همه خراب
لرزان...
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) محمد بن محمد بن البجلی. الصائغ الجزری. رجوع به محمد... شود.
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) محمد بن محمود خوارزمی. رجوع به محمد... شود.
ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی. ملقب به اخطب، خطیب. در نامهء دانشوران آمده: اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از اسمش که موفق...
ابوالمهاجر
[اَ بُلْ مُ جِ] (اِخ) محدث است. او از عطاء خراسانی و از وی جعفربن برقان روایت کرده است.
ابوالمهاجر
[اَ بُلْ مُ جِ] (اِخ) مولی بنی کلاب. تابعی است و از ابن عباس روایت کرده است.
ابوالمهاجر
[اَ بُلْ مُ جِ] (اِخ) مولی مسلمه بن مخلد انصاری. آنگاه که مسلمه از دست معاویه ولایت مصر و افریقیه داشت او ابوالمهاجر را مأمور افریقیه کرد. و بزمان یزیدبن معاویه بجای عقبه بن نافع خود به استقلال والی افریقیه گردید و فتوحات اسلام را توسعه بخشید و تلمسان را...
ابوالمهاصر
[اَ بُلْ مُ صِ] (اِخ) ریاح بن عمرو القیسی. رجوع به ریاح... شود.
ابوالمهری
[اَ بُلْ ؟] (اِخ) خالدبن مخلد. رجوع به خالد... شود.
ابوالمهزم
[اَ بُلْ مِ زَ] (اِخ) عبدالرحمن بن سفیان. محدث است.
