ابوالمؤید
[اَ بُلْ مُ ءَیْ یَ] (اِخ) بلخی. عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد: بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بیان او مقید. در صفت انگشت معشوقه میگوید:
انگشت را ز خون دل من زند خضاب
کفی کز او بلاء تن و جان هر کس است
عناب و سیم اگر نبودمان روا بود
عناب بر سبیکهء سیمین او بس است.
از او معدودی شعر در تذکره ها و لغت نامه ها باقی است:
ملول مردم کالوس و بی محل باشد
مکن نگارا این خوی و طبع را بگذار.
میغ مانندهء پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند.
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صواف(1).
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیابد از ملکی.
نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک.
عید شد دیگر که آن دلدار شنگ
بهر کشتن جامه ها پوشد ز رنگ.
(مجمع الفرس سروری).
و در بحر متقارب، به نام المؤید مطلق:
دلیری که ترسد ز پیکار شیر
زن زاج خوانش مخوانش دلیر.
(از فرهنگ رشیدی).
وی معاصر نوح بن منصور سامانی بود و سه کتاب به او نسبت می کنند: کتاب عجائب بلدان یا عجائب بحر و بر یا عجائب الاشیاء یا عجائب الدنیا و آنرا به نام نوح بن منصور کرده است و نسخهء خطی آن نزد آقای ملک الشعراء بهار موجود است. دیگر داستان یوسف و زلیخا. سوم کتاب گرشاسپ یا گرشاسپ نامه.
شاهنامهء ابوالمؤید بلخی: آقای تقی زاده در مقالهء «شاهنامه و فردوسی» نوشته اند: شاهنامهء ابوالمؤید بلخی ظاهراً قدیمترین این نوع کتب است، قدیمترین مأخذی که در آن ذکر این کتاب آمده ترجمهء فارسی تاریخ طبری است که بلعمی آنرا در سنه 352 ه . ق. نوشته و در آن در ذکر عاقبت کار جمشید و اسامی اولاد و اعقاب او چنین گوید: «و پارسیان گویند بیرون از کتاب که بگریخت(2) بزاولستان شد بحدیثی دراز و گویند دختر پادشاه زاولستان بزن شد و پدر نداشت و پدرش امر به دست او کرده بود پس چون دست بدختر دراز کرد پسری آمد تور نام... و حدیثها و اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤید بلخی بشاهنامهء بزرگ(3)». دیگر در کتاب قابوسنامهء تألیف عنصرالمعالی که در سنهء 475 ه . ق. تألیف شده ذکر این کتاب آمده بدین قرار که در مقدمهء آن کتاب در خطاب بپسرش گیلانشاه گوید: و چنان زندگی کن که سزای تخمهء پاک تو باشد که ترا ای پسر تخمه و اصل بزرگست و از هر دو اصل کریم الطرفین و پیوستهء ملوک جهانی جدّت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیرهء آغش وهادان است و آغش وهادان(4) ملک گیلان بوده بروزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده و ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده...(5) دیگر در کتاب مجمل التواریخ که در سنهء 520 ه . ق. تألیف شده ذکر کتاب ابوالمؤید آمده بدین قرار که در مقدمهء آن کتاب گوید:... ما خواستیم که تاریخ پادشاهان عجم و نسبت و رفتار و سیرت ایشان در این کتاب علی الولی جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچه خوانده ایم در شاهنامهء فردوسی که اصل است و کتابهای دیگر که شعبهای آن است و دیگر حکما نظم کرده اند چون گرشاسب نامه چون فرامرزنامه و اخبار بهمن و قصهء گوش پیل دندان و از نثر ابوالمؤید...(6) چون اخبار نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش وهادان و کی شکن و آنچه در تاریخ جریر یافتیم(7) و سیرالملوک از گفتار و روایت ابن المقفع و...(8) دیگر در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار که در حدود سنهء 613 تألیف شده و در ضمن شرح بیان ولایت رویان ذکری از «شاهنامهء مؤیدی» کرده بدین قرار که گوید: بنای این شهر در زمان فریدون بوده وقتی که پسران او تور و سلم برادر خودشان ایرج را کشتند از وی دختری ماند در ناحیهء کفور در ماوجه کوه. فریدون در آن وقت بسیار پیر بود و ابروهای او چنان افتاده بود که میبایستی آنها را ببندند. یگانه دعای او این بود که آن قدر زنده بماند تا انتقام قتل پسر عزیز خود را ببیند و او دختر ایرج را بیکی از برادرزاده های خود بزنی داد وقتی که دختر طفلی زائید بچه را به فریدون پیر نشان دادند وی گفت: ماند چهرش بچهر ایرج و لهذا وی منوچهر نامیده شد و چنانکه بنظم و نثر در شاهنامهای فردوسی و مؤیدی(9) شرح داده شده وی انتقام جدّ خود ایرج را گرفت پیش از آنکه فریدون از دنیا برود(10). در تاریخ سیستان (چ طهران ص 35) آمده «بوالمؤید اندر کتاب گرشاسب گوید که چون کیخسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی بود و آن تاریکی و پتیارهء دیوان بفر ایزد تعالی بدید که آذر گشسب پیدا گشت...» و نیز در چند جای دیگر کتاب مزبور نام این ابوالمؤید و کتاب گرشاسب و گرشاسب نامه آمده [ ص 1، 2، 5، 6، 35 و 186 ] و در یک جا هم صریحاً در آن کتاب او را ابوالمؤید بلخی خوانده. چنانکه دیده میشود در اینجا لفظ شاهنامه ذکر نشده ولی گویا چندان شبهه ای در این نباشد که اخبار گرشاسب نیز در جزو همان کتاب ابوالمؤید بوده که بلعمی و عنصرالمعالی و ابن اسفندیار آن را (ظاهراً نه بعنوان اسم کتاب) شاهنامه نامیده اند(11) و مجمل التواریخ آنرا «نثر ابوالمؤید» خوانده و تاریخ سیستان آنرا یک جلد و فصل مخصوص آنرا «کتاب گرشاسپ» مینامد اگر چه این هم ممکن است که ابوالمؤید علاوه بر کتاب شاهنامهء خود که وجود آن بثبوت پیوسته یک کتاب دیگری هم به این عنوان داشته باشد. از همهء این قراین و علامات چنان به دست می آید که ابوالمؤید بلخی شاعر معروف عهد سامانیان و اولین نظم کنندهء قصهء یوسف یک کتابی در تاریخ و داستان سلاطین و پهلوانان ایران بنثر فارسی داشته که آن کتاب پیش از سنهء 352 ه . ق. و شاید هم زمانی معتدّبه قبل از تاریخ مزبور تألیف شده بود چه مدتی برای انتشار کتاب در آن زمان لازم بوده تا مؤلف کتاب دیگر از آن نقل و ذکر بکند. و در آن کتاب بقدر متیقن احوالات ضحاک و جمشید و اولاد و اعقاب او و داستان آغش وهادان و اخبار سام و نریمان و کیقباد و افراسیاب و لهراسب و کی شکن و احوال فریدون و ایرج و سلم و تور و منوچهر و داستان گرشاسب مندرج بوده است -انتهی. علامهء قزوینی در مقاله ای (مقدمهء قدیم شاهنامه) مرقوم داشته اند: مقارن همان زمانها که بعضی ایرانیان متعرب در بغداد و عراق ترتیب این سیرالملوکهای متنوعهء متکثره را به زبان عربی برای مطالعهء عربی زبانان میداده اند در خود ایران بعضی ایرانیان بهمان نهج و طرز و ترتیب در صدد جمع آوری اخبار ملوک گذشتهء ایران برآمده مجموعه های مختلف به زبان فارسی برای مطالعهء خود ایرانیان فارسی زبان به اسم شاهنامه(12) که اغلب بنثر و گاهی نیز بنظم بوده جمع و تلفیق مینموده اند و اسامی بعضی ازین نوع شاهنامه ها در مؤلفات متقدمین بالصراحه و به اسم و رسم مذکور است، از قبیل شاهنامهء نثر ابوالمؤید البلخی که ذکر آن صریحاً بهمین عنوان «شاهنامهء ابوالمؤید بلخی» در مقدمهء قابوس نامه و مقدمهء ترجمهء تاریخ طبری آمده است.(13) عین عبارت قابوسنامه از این قرار است در خطاب بپسر خود گیلانشاه گوید: و چنان زندگانی کن که سزای تخمهء پاک تو باشد که ترا ای پسر تخمه و اصل بزرگست و از هر دو اصل کریم الطرفین و پیوستهء ملوک جهانی، جدت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیره آغش وهادان(14) است و آغش وهادان ملک گیلان بوده بروزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده و ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده. و در ترجمهء تاریخ طبری بعد از ذکر حکایت ضحاک و جمشید گوید: «و حدیثها در اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤید بلخی بشاهنامهء بزرگ اندر(15)». و در مقدمهء مجمل التواریخ گوید (به اختصار): «و ما خواستیم که تاریخ شاهان عجم و نسب و رفتار و سیرت ایشان در این کتاب علی الولا(16) جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچه خوانده ایم در شاهنامهء فردوسی و از نثر ابوالمؤید...(17) چون اخبار نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش وهادان و کی شکن و هرچند محال است نظم حکیم فردوسی و اسدی و دیگران و نثر ابوالمؤید البلخی نقل کردن که سبیل آن چنان باشد که فردوسی گفت:
چو چشمه بر ژرف دریا بری
بدیوانگی ماند این داوری.
اما مقصود اخبار و تواریخ است از کتابها بدین سطور(18) جمع آوران و بعضی سخنها که بر سبیل رمز گفته اند شرح دادن(19) در تاریخ طبرستان لابن اسفندیار در فصل «ابتداء عمارت شهررویان» پس از شرح کشته شدن ایرج به دست سلم و تور گوید [ فریدون ] از خدای درخواست که خون ایرج هدر نشود دختر او را بیکی از برادر زاده های خویش داد ببرکات عدل و احسان او دعا به اجابت مقرون شد و از آن دختر پسری آمد پیش فریدون بردند گفت ماند چهرش بچهر ایرج و خواهد کینش چنانکه در شاهنامه های نظم و نثر فردوسی و مؤیدی شرح دادند کین ایرج بازخواست.(20)و بلاشک مقصود از شاهنامهء نثر مؤیدی شاهنامهء نثر ابوالمؤید بلخی است چه هیچکس دیگر به این نسبت (مؤیدی) که مؤلف شاهنامه نیز باشد معروف نیست و بلکه اصلاً شنیده نشده است.
(1) - در لغت فرس اسدی صراف و غلط است.
(2) - یعنی جمشید.
(3) - ترجمهء تاریخ طبری چ بمبئی، ص40. در مجمل التواریخ در باب اولاد جمشید و اسامی آنها شرح مفصلی است که احتمال میرود از ابوالمؤید بلخی اخذ شده باشد.
(4) - در نسخهء چاپی «ارغش فرهادوند» چاپ شده ولی چون غلط واضح است اصلاح شد.
(5) - قابوسنامه چ طهران ص 8 .
(6) - اینجا یک کلمه ناخواناست که قریب بیقین «بلخی» باید باشد.
(7) - مقصود محمد بن جریر طبری است.
(8) - مجمل التواریخ بنقل ژول موهل از آن در ضمن دیباچهء فرانسوی خود بشاهنامهء فردوسی که در سنهء 1838 م. با ترجمهء فرانسوی طبع و نشر کرده (ص 52).
(9) - در ترجمهء انگلیسی این کلمه باملای فرنگی مؤیدی بکسر یاء ضبط شده ولی نگارنده را شکی نیست که املای صحیح مؤیدی است بفتح یاء و مقصود شاهنامهء ابوالمؤید است.
(10) - ترجمهء تلخیص انگلیسی استاد برون صص 18 - 17 آنچه در متن درج شد ترجمه ای از انگلیسی است و قطعاً با اصل عبارت فارسی کتاب که در دسترس نیست مطابق نخواهد بود لکن معنی همان است.
(11) - الاَثار الباقیه ص 99.
(12) - که تعبیر دیگری از همان کلمهء خدای نامه است منتهی با تلطیف این اسم که بمسامع مسلمین بسیار زننده بوده است به اسم دیگری که از این محذور عاری بوده.
(13) - رجوع کنید به مجلهء کاوه سال اخیر شمارهء1 ص 15، 16.
(14) - کذا در یکی از دو نسخ قدیمی پاریس مورخهء 879 [ در موضع ثانی، و در موضع اول: اغش وهادن (بدون الف قبل النون) در نسخه دیگر جدید پاریس: ارغس [ یا ارغش؟ ] فرهاده و ارغش فرهادان ]. - و در مجمل التواریخ ورق 3: آغش وهادان، در تاریخ طبری 1: 608: اغص بن بهذان، در تاریخ ظهیرالدین مرعشی ص 171 ارغش وهادان. - قابوس نامه چ طهران و از روی آن در مقدمهء مرزبان نامه: ارغش فرهادوند، که بلاشبهه غلط فاحش باید باشد. رجوع کنید به مجلهء کاوه شماره 37 ص 7 و شماره 1 از سال اخیر ص 16.
(15) - ترجمهء تاریخ طبری، نسخهء کتابخانهء ملی پاریس 162 ورق 36.
(16) - و فی الاصل: علی الولی.
(17) - در اصل نسخه این جا یک کلمه محو شده است ولی بلاشک کلمهء «بلخی» باید باشد بقرینهء سطر بعد: «و نثر ابوالمؤید البلخی».
(18) - تصحیح قیاسی و فی الاصل: سطور است.
(19) - مجمل التواریخ نسخهء منحصر بفرد کتابخانهء پاریس، ورق 3 و 4 به اختصار.
(20) - دو نسخهء تاریخ طبرستان ملکی آقای میرزا عباسخان اقبال، یکی آ ص 39 و دیگر ب ص 48 در مجلهء کاوه سال اخیر شمارهء 1 ص 16 در این مورد قریب ده سطر از تاریخ مزبور نقل میکند که بقرینهء اینکه آن عبارت را مابین دوعلامت «» محصور نموده و بحروف ریزتری از حروف اصلی مجله چاپ کرده خواننده یقین میکند که عین عبارت ابن اسفندیار است و حال آنکه پس از مقابله معلوم شد نقل بمعنی است و اصل عبارت بکلی تغییر داده شده است، پس اگر خواننده اختلافی در نقل عبارت ابن اسفندیار مابین متن حاضر و مجلهء مزبور مشاهده نماید علتش را مسبوق باشد که این است.
انگشت را ز خون دل من زند خضاب
کفی کز او بلاء تن و جان هر کس است
عناب و سیم اگر نبودمان روا بود
عناب بر سبیکهء سیمین او بس است.
از او معدودی شعر در تذکره ها و لغت نامه ها باقی است:
ملول مردم کالوس و بی محل باشد
مکن نگارا این خوی و طبع را بگذار.
میغ مانندهء پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند.
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صواف(1).
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیابد از ملکی.
نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک.
عید شد دیگر که آن دلدار شنگ
بهر کشتن جامه ها پوشد ز رنگ.
(مجمع الفرس سروری).
و در بحر متقارب، به نام المؤید مطلق:
دلیری که ترسد ز پیکار شیر
زن زاج خوانش مخوانش دلیر.
(از فرهنگ رشیدی).
وی معاصر نوح بن منصور سامانی بود و سه کتاب به او نسبت می کنند: کتاب عجائب بلدان یا عجائب بحر و بر یا عجائب الاشیاء یا عجائب الدنیا و آنرا به نام نوح بن منصور کرده است و نسخهء خطی آن نزد آقای ملک الشعراء بهار موجود است. دیگر داستان یوسف و زلیخا. سوم کتاب گرشاسپ یا گرشاسپ نامه.
شاهنامهء ابوالمؤید بلخی: آقای تقی زاده در مقالهء «شاهنامه و فردوسی» نوشته اند: شاهنامهء ابوالمؤید بلخی ظاهراً قدیمترین این نوع کتب است، قدیمترین مأخذی که در آن ذکر این کتاب آمده ترجمهء فارسی تاریخ طبری است که بلعمی آنرا در سنه 352 ه . ق. نوشته و در آن در ذکر عاقبت کار جمشید و اسامی اولاد و اعقاب او چنین گوید: «و پارسیان گویند بیرون از کتاب که بگریخت(2) بزاولستان شد بحدیثی دراز و گویند دختر پادشاه زاولستان بزن شد و پدر نداشت و پدرش امر به دست او کرده بود پس چون دست بدختر دراز کرد پسری آمد تور نام... و حدیثها و اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤید بلخی بشاهنامهء بزرگ(3)». دیگر در کتاب قابوسنامهء تألیف عنصرالمعالی که در سنهء 475 ه . ق. تألیف شده ذکر این کتاب آمده بدین قرار که در مقدمهء آن کتاب در خطاب بپسرش گیلانشاه گوید: و چنان زندگی کن که سزای تخمهء پاک تو باشد که ترا ای پسر تخمه و اصل بزرگست و از هر دو اصل کریم الطرفین و پیوستهء ملوک جهانی جدّت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیرهء آغش وهادان است و آغش وهادان(4) ملک گیلان بوده بروزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده و ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده...(5) دیگر در کتاب مجمل التواریخ که در سنهء 520 ه . ق. تألیف شده ذکر کتاب ابوالمؤید آمده بدین قرار که در مقدمهء آن کتاب گوید:... ما خواستیم که تاریخ پادشاهان عجم و نسبت و رفتار و سیرت ایشان در این کتاب علی الولی جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچه خوانده ایم در شاهنامهء فردوسی که اصل است و کتابهای دیگر که شعبهای آن است و دیگر حکما نظم کرده اند چون گرشاسب نامه چون فرامرزنامه و اخبار بهمن و قصهء گوش پیل دندان و از نثر ابوالمؤید...(6) چون اخبار نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش وهادان و کی شکن و آنچه در تاریخ جریر یافتیم(7) و سیرالملوک از گفتار و روایت ابن المقفع و...(8) دیگر در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار که در حدود سنهء 613 تألیف شده و در ضمن شرح بیان ولایت رویان ذکری از «شاهنامهء مؤیدی» کرده بدین قرار که گوید: بنای این شهر در زمان فریدون بوده وقتی که پسران او تور و سلم برادر خودشان ایرج را کشتند از وی دختری ماند در ناحیهء کفور در ماوجه کوه. فریدون در آن وقت بسیار پیر بود و ابروهای او چنان افتاده بود که میبایستی آنها را ببندند. یگانه دعای او این بود که آن قدر زنده بماند تا انتقام قتل پسر عزیز خود را ببیند و او دختر ایرج را بیکی از برادرزاده های خود بزنی داد وقتی که دختر طفلی زائید بچه را به فریدون پیر نشان دادند وی گفت: ماند چهرش بچهر ایرج و لهذا وی منوچهر نامیده شد و چنانکه بنظم و نثر در شاهنامهای فردوسی و مؤیدی(9) شرح داده شده وی انتقام جدّ خود ایرج را گرفت پیش از آنکه فریدون از دنیا برود(10). در تاریخ سیستان (چ طهران ص 35) آمده «بوالمؤید اندر کتاب گرشاسب گوید که چون کیخسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی بود و آن تاریکی و پتیارهء دیوان بفر ایزد تعالی بدید که آذر گشسب پیدا گشت...» و نیز در چند جای دیگر کتاب مزبور نام این ابوالمؤید و کتاب گرشاسب و گرشاسب نامه آمده [ ص 1، 2، 5، 6، 35 و 186 ] و در یک جا هم صریحاً در آن کتاب او را ابوالمؤید بلخی خوانده. چنانکه دیده میشود در اینجا لفظ شاهنامه ذکر نشده ولی گویا چندان شبهه ای در این نباشد که اخبار گرشاسب نیز در جزو همان کتاب ابوالمؤید بوده که بلعمی و عنصرالمعالی و ابن اسفندیار آن را (ظاهراً نه بعنوان اسم کتاب) شاهنامه نامیده اند(11) و مجمل التواریخ آنرا «نثر ابوالمؤید» خوانده و تاریخ سیستان آنرا یک جلد و فصل مخصوص آنرا «کتاب گرشاسپ» مینامد اگر چه این هم ممکن است که ابوالمؤید علاوه بر کتاب شاهنامهء خود که وجود آن بثبوت پیوسته یک کتاب دیگری هم به این عنوان داشته باشد. از همهء این قراین و علامات چنان به دست می آید که ابوالمؤید بلخی شاعر معروف عهد سامانیان و اولین نظم کنندهء قصهء یوسف یک کتابی در تاریخ و داستان سلاطین و پهلوانان ایران بنثر فارسی داشته که آن کتاب پیش از سنهء 352 ه . ق. و شاید هم زمانی معتدّبه قبل از تاریخ مزبور تألیف شده بود چه مدتی برای انتشار کتاب در آن زمان لازم بوده تا مؤلف کتاب دیگر از آن نقل و ذکر بکند. و در آن کتاب بقدر متیقن احوالات ضحاک و جمشید و اولاد و اعقاب او و داستان آغش وهادان و اخبار سام و نریمان و کیقباد و افراسیاب و لهراسب و کی شکن و احوال فریدون و ایرج و سلم و تور و منوچهر و داستان گرشاسب مندرج بوده است -انتهی. علامهء قزوینی در مقاله ای (مقدمهء قدیم شاهنامه) مرقوم داشته اند: مقارن همان زمانها که بعضی ایرانیان متعرب در بغداد و عراق ترتیب این سیرالملوکهای متنوعهء متکثره را به زبان عربی برای مطالعهء عربی زبانان میداده اند در خود ایران بعضی ایرانیان بهمان نهج و طرز و ترتیب در صدد جمع آوری اخبار ملوک گذشتهء ایران برآمده مجموعه های مختلف به زبان فارسی برای مطالعهء خود ایرانیان فارسی زبان به اسم شاهنامه(12) که اغلب بنثر و گاهی نیز بنظم بوده جمع و تلفیق مینموده اند و اسامی بعضی ازین نوع شاهنامه ها در مؤلفات متقدمین بالصراحه و به اسم و رسم مذکور است، از قبیل شاهنامهء نثر ابوالمؤید البلخی که ذکر آن صریحاً بهمین عنوان «شاهنامهء ابوالمؤید بلخی» در مقدمهء قابوس نامه و مقدمهء ترجمهء تاریخ طبری آمده است.(13) عین عبارت قابوسنامه از این قرار است در خطاب بپسر خود گیلانشاه گوید: و چنان زندگانی کن که سزای تخمهء پاک تو باشد که ترا ای پسر تخمه و اصل بزرگست و از هر دو اصل کریم الطرفین و پیوستهء ملوک جهانی، جدت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیره آغش وهادان(14) است و آغش وهادان ملک گیلان بوده بروزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده و ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده. و در ترجمهء تاریخ طبری بعد از ذکر حکایت ضحاک و جمشید گوید: «و حدیثها در اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤید بلخی بشاهنامهء بزرگ اندر(15)». و در مقدمهء مجمل التواریخ گوید (به اختصار): «و ما خواستیم که تاریخ شاهان عجم و نسب و رفتار و سیرت ایشان در این کتاب علی الولا(16) جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچه خوانده ایم در شاهنامهء فردوسی و از نثر ابوالمؤید...(17) چون اخبار نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش وهادان و کی شکن و هرچند محال است نظم حکیم فردوسی و اسدی و دیگران و نثر ابوالمؤید البلخی نقل کردن که سبیل آن چنان باشد که فردوسی گفت:
چو چشمه بر ژرف دریا بری
بدیوانگی ماند این داوری.
اما مقصود اخبار و تواریخ است از کتابها بدین سطور(18) جمع آوران و بعضی سخنها که بر سبیل رمز گفته اند شرح دادن(19) در تاریخ طبرستان لابن اسفندیار در فصل «ابتداء عمارت شهررویان» پس از شرح کشته شدن ایرج به دست سلم و تور گوید [ فریدون ] از خدای درخواست که خون ایرج هدر نشود دختر او را بیکی از برادر زاده های خویش داد ببرکات عدل و احسان او دعا به اجابت مقرون شد و از آن دختر پسری آمد پیش فریدون بردند گفت ماند چهرش بچهر ایرج و خواهد کینش چنانکه در شاهنامه های نظم و نثر فردوسی و مؤیدی شرح دادند کین ایرج بازخواست.(20)و بلاشک مقصود از شاهنامهء نثر مؤیدی شاهنامهء نثر ابوالمؤید بلخی است چه هیچکس دیگر به این نسبت (مؤیدی) که مؤلف شاهنامه نیز باشد معروف نیست و بلکه اصلاً شنیده نشده است.
(1) - در لغت فرس اسدی صراف و غلط است.
(2) - یعنی جمشید.
(3) - ترجمهء تاریخ طبری چ بمبئی، ص40. در مجمل التواریخ در باب اولاد جمشید و اسامی آنها شرح مفصلی است که احتمال میرود از ابوالمؤید بلخی اخذ شده باشد.
(4) - در نسخهء چاپی «ارغش فرهادوند» چاپ شده ولی چون غلط واضح است اصلاح شد.
(5) - قابوسنامه چ طهران ص 8 .
(6) - اینجا یک کلمه ناخواناست که قریب بیقین «بلخی» باید باشد.
(7) - مقصود محمد بن جریر طبری است.
(8) - مجمل التواریخ بنقل ژول موهل از آن در ضمن دیباچهء فرانسوی خود بشاهنامهء فردوسی که در سنهء 1838 م. با ترجمهء فرانسوی طبع و نشر کرده (ص 52).
(9) - در ترجمهء انگلیسی این کلمه باملای فرنگی مؤیدی بکسر یاء ضبط شده ولی نگارنده را شکی نیست که املای صحیح مؤیدی است بفتح یاء و مقصود شاهنامهء ابوالمؤید است.
(10) - ترجمهء تلخیص انگلیسی استاد برون صص 18 - 17 آنچه در متن درج شد ترجمه ای از انگلیسی است و قطعاً با اصل عبارت فارسی کتاب که در دسترس نیست مطابق نخواهد بود لکن معنی همان است.
(11) - الاَثار الباقیه ص 99.
(12) - که تعبیر دیگری از همان کلمهء خدای نامه است منتهی با تلطیف این اسم که بمسامع مسلمین بسیار زننده بوده است به اسم دیگری که از این محذور عاری بوده.
(13) - رجوع کنید به مجلهء کاوه سال اخیر شمارهء1 ص 15، 16.
(14) - کذا در یکی از دو نسخ قدیمی پاریس مورخهء 879 [ در موضع ثانی، و در موضع اول: اغش وهادن (بدون الف قبل النون) در نسخه دیگر جدید پاریس: ارغس [ یا ارغش؟ ] فرهاده و ارغش فرهادان ]. - و در مجمل التواریخ ورق 3: آغش وهادان، در تاریخ طبری 1: 608: اغص بن بهذان، در تاریخ ظهیرالدین مرعشی ص 171 ارغش وهادان. - قابوس نامه چ طهران و از روی آن در مقدمهء مرزبان نامه: ارغش فرهادوند، که بلاشبهه غلط فاحش باید باشد. رجوع کنید به مجلهء کاوه شماره 37 ص 7 و شماره 1 از سال اخیر ص 16.
(15) - ترجمهء تاریخ طبری، نسخهء کتابخانهء ملی پاریس 162 ورق 36.
(16) - و فی الاصل: علی الولی.
(17) - در اصل نسخه این جا یک کلمه محو شده است ولی بلاشک کلمهء «بلخی» باید باشد بقرینهء سطر بعد: «و نثر ابوالمؤید البلخی».
(18) - تصحیح قیاسی و فی الاصل: سطور است.
(19) - مجمل التواریخ نسخهء منحصر بفرد کتابخانهء پاریس، ورق 3 و 4 به اختصار.
(20) - دو نسخهء تاریخ طبرستان ملکی آقای میرزا عباسخان اقبال، یکی آ ص 39 و دیگر ب ص 48 در مجلهء کاوه سال اخیر شمارهء 1 ص 16 در این مورد قریب ده سطر از تاریخ مزبور نقل میکند که بقرینهء اینکه آن عبارت را مابین دوعلامت «» محصور نموده و بحروف ریزتری از حروف اصلی مجله چاپ کرده خواننده یقین میکند که عین عبارت ابن اسفندیار است و حال آنکه پس از مقابله معلوم شد نقل بمعنی است و اصل عبارت بکلی تغییر داده شده است، پس اگر خواننده اختلافی در نقل عبارت ابن اسفندیار مابین متن حاضر و مجلهء مزبور مشاهده نماید علتش را مسبوق باشد که این است.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول
