یسارغی
[یَ رَ غی ی] (ص نسبی) منسوب است به یسارغ و یسارغ بن یهودابن یعقوب نبی (ع) بود. (از لباب الانساب).
یسارغی
[یَ رَ غی ی] (ص نسبی) منسوب است به یسارغ و یسارغ بن یهودابن یعقوب نبی (ع) بود. (از لباب الانساب).
یسارغی
[یَ رَ] (اِخ) محمد بن حنیف بن جعفربن زبر یسارغی، از اهل بخارا بود و از بجیربن نصر و ابوعبدالله بن ابی حفص و جز آن دو روایت کرد و ابونصر باهلی از او روایت دارد. (از لباب الانساب).
یسارغی
[یَ رَ] (اِخ) محمد بن حنیف بن جعفربن زبر یسارغی، از اهل بخارا بود و از بجیربن نصر و ابوعبدالله بن ابی حفص و جز آن دو روایت کرد و ابونصر باهلی از او روایت دارد. (از لباب الانساب).
یساره
[یَ رَ] (ع اِمص) فراوانی و بسیاری. (ناظم الاطباء). || آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || توانگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). فراخی عیش. یسار. (از یادداشت مؤلف).
یساره
[یَ رَ] (ع اِمص) فراوانی و بسیاری. (ناظم الاطباء). || آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || توانگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). فراخی عیش. یسار. (از یادداشت مؤلف).
یساره
[یَ رَ] (ع مص) یسر. (ناظم الاطباء). رجوع به یسر شود. || اندک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی).
یساره
[یَ رَ] (ع مص) یسر. (ناظم الاطباء). رجوع به یسر شود. || اندک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی).
یساری
[یَ ری ی] (ص نسبی) منسوب است به یسار و آن نام قومی از عرب بوده در سرزمین سماوه که آنان را آل یسار می نامیدند. (از لباب الانساب).
یساری
[یَ ری ی] (ص نسبی) منسوب است به یسار و آن نام قومی از عرب بوده در سرزمین سماوه که آنان را آل یسار می نامیدند. (از لباب الانساب).
یساری
[یَ] (اِخ) ابومصعب «مطرف بن» عبدالله بن سلیمان بن یسار یساری، از راویان بود و از مالک بن انس خبر شنید و محمد بن یحیی ذهلی از او روایت کرد. (از لباب الانساب).
یساری
[یَ] (اِخ) ابومصعب «مطرف بن» عبدالله بن سلیمان بن یسار یساری، از راویان بود و از مالک بن انس خبر شنید و محمد بن یحیی ذهلی از او روایت کرد. (از لباب الانساب).
یساری
[یَ] (اِخ) سلیمان بن محمد یساری حجازی، وی از عبدالله بن عمران بن ابی فروه حدیث شنید و زبیربن بکار از او روایت دارد. (از لباب الانساب).
یساری
[یَ] (اِخ) سلیمان بن محمد یساری حجازی، وی از عبدالله بن عمران بن ابی فروه حدیث شنید و زبیربن بکار از او روایت دارد. (از لباب الانساب).
یساری
[یَ] (اِخ) سلیمان بن محمد بن عبدالله بن یسار اسلمی یساری مدنی جاری، در جار سکنی گزید و از عبدالله بن زیدبن اسلم و مالک بن انس و ابی ذئب و جز آنان روایت دارد. او راستگو بود. (از لباب الانساب).
یساری
[یَ] (اِخ) سلیمان بن محمد بن عبدالله بن یسار اسلمی یساری مدنی جاری، در جار سکنی گزید و از عبدالله بن زیدبن اسلم و مالک بن انس و ابی ذئب و جز آنان روایت دارد. او راستگو بود. (از لباب الانساب).
یساق
[یَ] (ترکی، اِ) جنگ. (غیاث) (از آنندراج) :
خفتان و زره ز تیغ و تیرش
دل کسب نکرد در یساقت.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
|| سیاست. || فسق. (سنگلاخ). || دیوان و دربار. (آنندراج) (غیاث) :
برند دست به دست اهل عشرتم همه روز
چو قحبه ای که به زورش برند شب به یساق.
ملافوقی یزدی (از...
یساق
[یَ] (ترکی، اِ) جنگ. (غیاث) (از آنندراج) :
خفتان و زره ز تیغ و تیرش
دل کسب نکرد در یساقت.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
|| سیاست. || فسق. (سنگلاخ). || دیوان و دربار. (آنندراج) (غیاث) :
برند دست به دست اهل عشرتم همه روز
چو قحبه ای که به زورش برند شب به یساق.
ملافوقی یزدی (از...
یساقچی
[یَ] (ترکی، ص مرکب) یساقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به یساقی شود.
- یساقچی باشی؛ رئیس یساقیان.
یساقچی
[یَ] (ترکی، ص مرکب) یساقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به یساقی شود.
- یساقچی باشی؛ رئیس یساقیان.