یزناک
[یَ] (ص مرکب) که پر از گیاه یز است. که یز فراوان در آن روید: وادی مُغرز؛ رودبار یزناک. (منتهی الارب). رجوع به یز شود.
یزناک
[یَ] (ص مرکب) که پر از گیاه یز است. که یز فراوان در آن روید: وادی مُغرز؛ رودبار یزناک. (منتهی الارب). رجوع به یز شود.
یزن دای
[یِ زَ] (اِ مرکب) یزن دایی. قسمی انگور سفید در قزوین. (یادداشت مؤلف).
یزن دای
[یِ زَ] (اِ مرکب) یزن دایی. قسمی انگور سفید در قزوین. (یادداشت مؤلف).
یزنه
[یَ نَ / نِ] (ترکی، اِ) شوهر خواهر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (آنندراج) (از انجمن آرا). آیزنه. ظأم. ظأب. شوی خواهر. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز آذربایجان به کسر یاء تلفظ شود.
یزنه
[یَ نَ / نِ] (ترکی، اِ) شوهر خواهر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (آنندراج) (از انجمن آرا). آیزنه. ظأم. ظأب. شوی خواهر. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز آذربایجان به کسر یاء تلفظ شود.
یزنی
[یَ زَ نی ی] (ص نسبی) منسوب به یزن. (ناظم الاطباء). یک قسم نیزه که ذویزن پادشاه یمن اختراع آن را نموده بود. (ناظم الاطباء). منسوب به ذویزن. ازنی. ازانی. (یادداشت مؤلف). نیزهء منسوب به ذویزن که وادیی است از آن قبیله ای از حمیر. رمح یزنی. (منتهی الارب) (فقه...
یزنی
[یَ زَ نی ی] (ص نسبی) منسوب به یزن. (ناظم الاطباء). یک قسم نیزه که ذویزن پادشاه یمن اختراع آن را نموده بود. (ناظم الاطباء). منسوب به ذویزن. ازنی. ازانی. (یادداشت مؤلف). نیزهء منسوب به ذویزن که وادیی است از آن قبیله ای از حمیر. رمح یزنی. (منتهی الارب) (فقه...
یزنی
[یَ زَ نی ی] (اِخ) مرثدبن عبدالله یزنی مصری، مکنی به ابوالخیر از عمروبن عاص و پسرش عبدالله بن عاص و جز آن دو روایت کرد و عبدالرحمان بن شماسه و یزیدبن ابی حبیب و جز آن دو از او روایت دارند. مرگ وی به سال 90 ه . ق....
یزنی
[یَ زَ نی ی] (اِخ) مرثدبن عبدالله یزنی مصری، مکنی به ابوالخیر از عمروبن عاص و پسرش عبدالله بن عاص و جز آن دو روایت کرد و عبدالرحمان بن شماسه و یزیدبن ابی حبیب و جز آن دو از او روایت دارند. مرگ وی به سال 90 ه . ق....
یزو
[یِ زُ] (اِخ)(1) یکی از جزایر چهارگانه ای است که کشور ژاپن را بوجود می آورند و بوسیلهء تنگهء چوغار از جزیرهء نیسپون که در جهت جنوبی ژاپن واقع و بزرگتر از سه تای دیگر است جدا شده و در گوشهء جنوبی آن یک قطعه شبه جزیرهء دراز و معوج...
یزو
[یِ زُ] (اِخ)(1) یکی از جزایر چهارگانه ای است که کشور ژاپن را بوجود می آورند و بوسیلهء تنگهء چوغار از جزیرهء نیسپون که در جهت جنوبی ژاپن واقع و بزرگتر از سه تای دیگر است جدا شده و در گوشهء جنوبی آن یک قطعه شبه جزیرهء دراز و معوج...
یزه
[ای زَ / زِ] (پسوند) یژه. صورتی از ایزه، علامت تصغیر: نایزه. نایژه. (یادداشت مؤلف). خمبلیزه، به معنی خمبره که خم بسیار کوچک است. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف). || پسوند است و اتصاف را رساند: پاکیزه. دوشیزه. رجوع به دو معنی بعدی شود. || علامت تصغیر است،...
یزه
[ای زَ / زِ] (پسوند) یژه. صورتی از ایزه، علامت تصغیر: نایزه. نایژه. (یادداشت مؤلف). خمبلیزه، به معنی خمبره که خم بسیار کوچک است. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف). || پسوند است و اتصاف را رساند: پاکیزه. دوشیزه. رجوع به دو معنی بعدی شود. || علامت تصغیر است،...
یزه ته
[یَ زَ تَ] (اِخ) ریشهء ایزد. (یادداشت مؤلف). یزته. رجوع به ایزد شود.
یزه ته
[یَ زَ تَ] (اِخ) ریشهء ایزد. (یادداشت مؤلف). یزته. رجوع به ایزد شود.
یزید
[یَ] (اِخ) نام یکی از اجداد سلسلهء شروانشاهان است که محمود پسر او در سنهء 332 شروانشاه بوده و مؤلف مروج الذهب مسعودی معاصر با وی بوده و از او نام برده است. (یادداشت مؤلف).
یزید
[یَ] (اِخ) نام یکی از اجداد سلسلهء شروانشاهان است که محمود پسر او در سنهء 332 شروانشاه بوده و مؤلف مروج الذهب مسعودی معاصر با وی بوده و از او نام برده است. (یادداشت مؤلف).
یزید
[یَ] (اِخ) ابن ابان رقاشی، مکنی به ابوعمرو. تابعی است. (یادداشت مؤلف). یزید از زهاد بود. هشام از ثابت بنانی روایت کند که «هیچکسی را در طول قیام (نماز) و شب زنده داری از یزیدبن ابان شکیباتر ندیدم». یزید چهل ودو سال روزه گرفت و هفتاد سال به خاطر خدا...
یزید
[یَ] (اِخ) ابن ابان رقاشی، مکنی به ابوعمرو. تابعی است. (یادداشت مؤلف). یزید از زهاد بود. هشام از ثابت بنانی روایت کند که «هیچکسی را در طول قیام (نماز) و شب زنده داری از یزیدبن ابان شکیباتر ندیدم». یزید چهل ودو سال روزه گرفت و هفتاد سال به خاطر خدا...