احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدربه بن حبیب بن حدر بن سالم، مولی هشام
ابن عبدالرحمان بن معاویه بن هشام بن عبدالملک بن مروان قرطبی اندلسی اموی و کنیت او ابوعمر است یاقوت گوید: حمیدی ذکر او آورده و گوید او در جمادی الاولی بسال 348 ه . ق. درگذشت...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالرحمان بن سعید یا سعد الابیوردی، مکنی به ابوالعباس. مؤلف صفه الصفوه گوید: وی فقیهی فصیح از اصحاب ابوحامد اسفرائینی متوطن بغداد بود و بر جانب شرقی آن شهر و مدینه المنصور ولایت قضاء داشت و مدرس و مفتی و مُناظر بود و در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالرحمان شریف حسینی حلبی مصری، مکنی به ابوالعباس و ملقب بعزالدین. وی بر تکملهء استاد خویش منذری ذیلی دارد. وفات او به سال 695 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالرحمان طوخی شافعی. او راست: نظم جمع الجوامع در اصول. وفات وی به سال 893 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالرحمان الهروی الباشانی المؤدب، مکنی به ابوعبید. صاحب کتاب غریبی القرآن و الحدیث و یاقوت گوید تا آنجا که ما دانیم پیش از او کس بین غریب القرآن و غریب الحدیث جمع نکرده بود. و او شاگردی جماعتی از علماء لغت و ادب کرد...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالسلام. فقیه شافعی منوفی مصری، مکنی به ابوالخیر و ملقب به شهاب الدین. مولد او در سال 847 ه .ق . و وفات بسنهء 931. او راست: احیاء المهج بحصول الفرج. الخواطر الفکریه فی الفتاوی البکریه. رفع الملامه بمعرفه شروط الامامه. تحفه الراغب فی...
احمد
. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمد الشیرازی ، مکنی به ابونصر. در تاریخ بیهقی نام وی در چند جا با لقب خواجه و خواجه ٔ بزرگ و خواجه عمید آمده است. وی از بزرگان و محتشمان دوره ٔ غزنوی است و شعرای بزرگ این دوران...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالعزیز اندلسی. او راست: شرح بناء الافعال موسوم به مانع الفناء و مزیل العناء عن کتاب البناء که بسال 1038 ه .ق . از آن فارغ شده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالغفار قزوینی غفاری. او راست: نگارستان بفارسی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالقادر، مکنی به ابومحمد. رجوع به احمدبن عبدالقادربن احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالکریم، ملقب به تاج الدین زاهد اسکندرانی. او راست: تاج العروس. وفات وی به سال 709 ه .ق . بود. و رجوع به ابن عطاءالله شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالکریم بن ابی سهل، و او را ابن ابی سهل الاحول خوانند، و کنیت وی ابوالعباس است. محمد بن اسحاق الندیم در الفهرست ذکر او آورده است و گوید از قدماء کُتّاب و افاضل آن طایفه بود. و عالم بصناعه خراج بود و در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالکریم قصاب آملی، مکنی به ابوالعباس. از کبار مشایخ طریقت و بزرگان اهل حقیقت در زمان خود بنزد آن سلسلهء جلیله مشهور و بکرامت و خوارق عادات معروف بزهد و تقوی از همگنان خویش مستثنی و بتهذیب نفس و اخلاق ممتاز بود. صاحب تذکره...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن احمد الانصاری المروی البلنسی، مکنی به ابوالعباس الاندرستی و ملقب به ابن الیتیم. یکی از ائمهء اهل قرآن، با معرفتی کامل بنحو و براعتی در فهم اغراض نحویین. او از ابن یسعون و ابوالحجاج قضاعی و غیر آن دو روایت کند و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن الحسن بن عیّاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری، مشهور به ابن عیاش و مکنی به ابوعبدالله. عالم شیعی. وی در اوائل مائهء پنجم هجری میزیست. صاحب روضات گوید: او از معاصرین شیخ طوسی است و جعفربن محمد دورستی از وی روایت کند....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن سعید القرطبی الاشونی. رجوع بروضات ص 64 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن صالح بن شیخ بن عمیره، مکنی به ابوالحسن. یکی از اصحاب ابوالعباس ثعلب. مرزبانی در کتاب المقتبس ذکر او آورده است. و ابن بشران در تاریخ خود گوید که در سال 320 ه .ق . ابوبکر بن ابی شیخ به بغداد درگذشت...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن علی بن حسن بن علی بن محمد بن سبع بن سالم بن رفاعه السبعی. فاضلی فقیه و مشهور، متوطن ببلاد هند غالباً. و از اجلهء تلامذهء شهید و فخرالمحققین. و پدر او شیخ عبدالله نیز از فضلاء فقهاء ادباء شعرای مجیدین اجله...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن معصب الجمال الفقیه المحدث. در تاریخ اصفهان ذکر او آمده است و وفات او310 ه .ق . بوده است. (روضات ص 46).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن میمون القداح، مکنی به ابوشلعلع. پس از محمد پدر خویش بجای وی نشست و بعض پیروان این فرقه عم او احمدبن عبدالله بن میمون را خلیفت برادر خود یعنی محمد بن عبدالله بن میمون شمردند. (از ابن الندیم).
