احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن سهل شیحی. از مردم شیحه قریه ای بحلب. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن شبّره [ کبقمه ] عابدی نیشابوری است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن شعبان طرابلسی مغربی. او راست: تشنیف المسمع فی شرح المجمع در دو مجلد که به سال 967 ه . ق. از آن فراغت یافته است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن شعیب ارّجانی. از مردم ارّجان فارس. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن شنبذ. قاضی و محدثی است از مردم دینور.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن شهاب. یکی از بزرگان دُعات اسماعیلیه و معاصر ابوریحان بیرونی است و ابوریحان از انتساب دروغین حدیثی بحضرت جعفر بن محمد صادق علیه السلام او را مدلس و مردم فریب میگوید.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن شهر دارالمعلم الاصفهانی رجوع به احمدبن محمد بن احمدبن شهردار شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن شهمردان مکنی به ابوالفضل. مافروخی در محاسن اصفهان (ص32) او را در زمرهء متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن الصاحب شرف الدین و او ملقب به شهاب الدین و مکنی به ابوالعباس است. او راست: تصحیح الحاوی و حاوی از عبدالغفار قزوینی است.وفات وی به سال 788 ه . ق. بود و رجوع به احمدبن شرف الدین ...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن صاعد مکنی به ابونصر حنفی قاضی و رئیس نیشابور و او را شیخ الاسلام میگفتند. وی فقیهی سخت متعصب بود و خطبا را اغرا میکرد که اکثر طوایف را لعن کنند. وفات وی به سال 482 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن صالح المنصوری. رجوع به منصوری احمد ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن صباح کبشی.و در تبصیر ابن الصباغ آمده است وی از معاذبن المثنی روایت کند و نسبت آن به کبش است و آن موضعی است. (تاج العروس مادهء ک ب ش).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن الظاهری الحلبی مکنی به ابوالعباس. متوفی به سال 696 ه . ق. او راست: اربعین البلدانیه.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عاص بن احمدبن سلیمان بن عیسی بن دراح قسطلی شاعری از مردم اندلس 374 - 421 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عاصم . مؤلف روضات گوید: او پسر برادر علی بن عاصم محدث است و او را ابوعبدالله عاصمی گفتندی و از فهرست شیخ آشکار است که او ثقه و سلیم الجنبه و کوفی الاصل و بغدادی المسکن بود و او شیخ روایت ابن الجنید...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عاصم. ابوسهل حلوانی. محمد بن اسحاق الندیم ذکر او آورده و گوید: میان او و ابوسعید سکری خویشی نزدیک است از این رو او کتابهای ابوسعید را روایت کند و غالباً کتب مزبور بخط او که نهایت بد نویسد بدست آید. او راست: کتاب...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عامربن فرقد القرشی الاندلسی. یکی از شاگردان شلوبین. او مدتی بمصر میزیست و سخت بعسرت معیشت دچار بود سپس بشام و بعد از آن بحلب رفت و هم بقاهره بازگشت و بتدریش اشتغال ورزید. او راست: شرح فصول ابن معطی. و وفات او بقاهره...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن العباس مکنی به ابوطاهر و معروف به ابن البرخشی و ملقب به موفق الدین. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج1 ص256) آرد که: او از اهل واسط و در صناعت طب فاضل و در فنون ادبیه کامل بود و من خط او را...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالجلیل حتشی. از مردم حتش، موضعی بسمرقند. وی از علی بن عثمان الخراط و از او ابوسعد سمعانی روایت کند. (تاج العروس مادهء ح ت ش).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالجلیل السجزی. مکنی به ابوسعید. از مشاهیر ریاضیین و معاریف منجمین قرن چهارم هجری از مردم سیستان. وی در علم نجوم و حساب و هندسه و هیئت تألیفات کثیره دارد از آن جمله است: کتاب جامع شاهی معروف و آن مجموعه ای است مرکب...
