احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک بن علی بن احمد ابن عبدالمصدبن بکر المؤذن نیشابوری. مکنی به ابوصالح. او حافظ، امین، ثقه، مفسر و محدث و در طریقه و جمع و افادهء خویش یگانه بود. مولد او در 388 ه . ق. و وفات به نهم رمضان 470 ه . ق....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک اشبیلی مالکی مکنی به ابوعمر. رجوع به احمدبن عبدالملک مکنی به ابوعمرو شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک عطاش. خوندمیر در حبیب السیر (ج1 ص377) آرد که او بر دزکوه اصفهان رایت عصیان برافراشت و بنا بر آن سلطان (محمدبن ملکشاه) بدانجانب شتافت و بعد از محاصرهء دزکوه بر احمد ظفر یافته او را بکشت. ـ انتهی. وی رئیس ملاحدهء دزکوه بود و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک قرطبی. رجوع به احمدبن عبدالملک بن عمر ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک نیشابوری مکنی به ابوصالح. حافظ و محدث خراسان. و رجوع به احمد بن عبدالملک بن علی ...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالمنعم دمنهوری. ملقب بشهاب الدین عالم متفنن مصری متولی مشیخت ازهر و استاد طب و حکمت و ریاضی. او راست: ایضاح المبهم مما فی السلم، شرحی است بر سلم المرونق که ارجوزه ای است در منطق از اخضری. و حلیه اللب المصون بشرح الجوهر المکنون شرحی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالمنعم الوزیر. رجوع به کتاب اصفهان مافروخی ص90 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالمؤمن شریشی القیسی النحوی. مکنی به ابوالعباس. صاحب بغیه گوید که: ابن عبدالملک آورده است که شریشی مبرز در معرفت نحو و حافظ لغات و ذاکر آداب و کاتب بلیغ و فاضلی ثقه بود. و در طلب علم سفرها کرد او از ابوالحسن بن نخبه و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالنوربن احمدبن راشد المالقی النحوی. او نحو از ابوالمفرج المالقی و ابوالحجاج بن ریحانه فرا گرفت. او راست: شرح الجزولیه. شرح مقرب ابن هشام الفهری و این کتاب ناتمام است و تا باب همزالوصل رسیده است. کتاب رصف المبانی فی حروف المعانی و این بزرگترین تألیف...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالواحدبن یزید. ابوعبدالله العقیلی الجوبری. رجوع به احمدبن عبدالله بن یزید جوبری شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالودودبن علی بن سمجون هلالی مکنی به ابوالقاسم. شاعری از مردم اندلس است و در کتاب الصلهء ابن بشکوال ترجمهء او آمده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدون خاتمی. او راست: کتاب آداب الحکماء.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدون القزاز. یکی از مشایخ شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی است. (روضات الجنات ص 584).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب بن رزقون الاشبیلی المالکی المتاخر مکنی به ابوالعباس فقیه. و ابوالشیخ ابوالولیدبن الحاج در فقه شاگرد او بوده است. (تاج العروس مادهء رزق).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب بن هبه اللهبن محمد بن علی بن الحسین بن یحیی بن السیبی ابوالبرکات بن ابی الفرج. وی مؤدّب اولاد خلفا بود و معرفتی نیکو بآداب داشت و در شانزدهم محرم سال 514 ه . ق. در 56 سال و سه ماهگی درگذشت. ابن جوزی ابوالفرج...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب سیبی ملقب به هبه الله. مؤلف تاج العروس در ماده «س ی ب» آرد که وی مؤدب امیرالمؤمنین المقتدر بود. و در نسخ چنین آمده و در تبصیر وی مؤدب مقتدی ذکر شده. او از ابوالحسین بن بشران و از او ابن السمرقندی استماع کرده...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب نویری کندی ملقب بشهاب الدین. او راست: نهایه الارب فی فنون الادب و تاریخ کبیر مشتمل بر 30 مجلد. وفات او به سال 732 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبده آملی. شیخ ابوداود از مردم آموی جیحون است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالهادی نائینی. از مردم نائین . محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیدبن احمد. از مردم سقبان دمشق. محدث است.
