احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله مخزومی. مکنی به ابوالمطرب. او راست: التنبیهات علی ما فی التبیان من التمویهات. و تبیان از ابن زملکانی است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله مخزومی اندلسی مکنی به ابوالولید و مشهور به ابن زیدون. رجوع به ابن زیدون ...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله مروزی البغدادی ملقب به حبش حاسب. عالمی ریاضی که در بغداد بایام مأمون و معتصم و بعد از آنان میزیسته و از این رو در سالهای 198 ه . ق. تا 218 به بعد حیات داشته. حبش در حساب تسییر کواکب شهرتی فوق العاده داشت...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله مستظهر. رجوع به مستظهر... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله المصری. او راست: قصه المقدم الزیبق. و آن در مصر1298 ه . ق. و در بیروت به سال 1884 - 1886م. بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله المعتزبن حنّه. (منتهی الارب مادهء ح ن ن). و در تاج العروس نام او حمد [ بدون همزه ]بن عبدالله المعبر [ با باء و راء ] آمده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله المکی. او راست: بلوغ الامانی فی مناقب الشیخ احمد التیجانی و آن در تونس به سال 1295 ه . ق. بطبع رسیده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله المهابادی ضریر. او از شاگردان عبدالقاهر جرجانیست. و او راست: شرح کتاب اللمع ابن جنی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله نوبختی. مکنی به ابوعبدالله کاتب. او بعربی شعر میگفته و دیوان او صد ورقه است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله نهری. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله نیری مکنی به ابوجعفر. از مردم قریهء نَیْر به بغداد. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله. او وزیر القاهر بالله بود. (حبط ج1 ص303).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله هروی مکنی به ابومحمد مغفلی. حاکم گوید: او امام اهل خراسان بود و با این حال در امور دولت نیز وزراء با او مشورت و رای او را پیروی میکردند. وفات وی به سال 356 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبداللطیف تبریزی مکنی به ابوالفضائل. او راست: مجمع الالطاف فی الجمع لطائف البسیط و الکشاف در پنج مجلد.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبداللطیف الخطیب او راست: اثبات الزین لصلح الجماعتین بجواز تعدد الجمعتین [ فقه شافعی ] فی الرد علی الکتاب المسمی بتفتیح المقلتین تألیف احمدبن عبداللطیف الخطیب الجاوی المنکباوی و آن در مکه در 1351 ه . ق. در 220 صفحه بطبع رسیده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی. شریف مکه. او از سال 1037 تا 1039 ه . ق. امارت داشت و از قتل مردم و مصادرت اموال و ستم هیچ دریغ نداشت و حجازیان از وی بستوه آمدند و قانصوه پاشای مصری که بفتح یمن آمده بود...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک. رجوع به شهاب فزاری شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک. ملقب بسیف الدوله. ششمین و آخرین از امرای هودی سرقسطه. از 513 تا 536 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک بن احمدبن عبدالملک بن عمر بن محمد بن عیسی بن شهید. مکنی به ابوعامر. او اشجعی النسب است از اولاد وضاح بن رزاح که بیوم المرج با ضحاک بود. حمیدی ذکر او آورده و گوید: وفات احمدبن عبدالملک در جمادی الاولی سال 426 ه ....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک مکنی به ابوعمرو [ یا ابوعمر ] اشبیلی فقیه مالکی صاحب کتاب استیعاب در مذهب مالک. وفات او به سال 401 ه . ق. بوده است. گویند دوبار بقضای قرطبه دعوت شد و او امتناع کرد.
