جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خرق: (تعداد کل: 16)
خرق
[خَ] (ع اِ) بیابان بی آب و گیاه (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ج، خُروق :چون بجیرفت و حدود گرمسیر رسید در رودبار به خرق مقام فرمود (المضاف الی بدایع الازمان ||) زمین فراخ ج، خروق || سوراخ در دیوار ج، خروق || گیاهی...
خرق
[خَ] (ع مص) آوردن چیزی را پاره کردن دریدن (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) :فانطلقا 18 ) وآن فضای خرق اسباب و علل هست / حتی اذا رکبا فی السفینه خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئاً امراً (قرآن 71 ارض الله...
خرق
[خَ] (اِخ) قریتی از اعمال نیشابور بوده است (از معجم البلدان).
خرق
[خِ] (ع ص) جوانمرد و ظریف در سخاوت (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ج، اَخراق، خِراق، خروق || مرد جوان نیکوخوی کریم (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ج، اخراق، خراق، خروق.
خرق
[خُ] (ع ص، اِ) جِ اَخْرق و خَرقاء (|| اِمص) درشتی، خلاف نرمی || نتوانستگی مرد عمل و حیله کار را || گولی نادانی تحیر (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد).
خرق
[خُ] (ع مص) نرمی نکردن شخص در کار خود خَرَق رجوع به خَرَق شود || نیکو نکردن مرد کار خود را خَرَق، منه: خرق الرجل؛ ای نیکو نکرد این مرد کار را رجوع به خَرَق شود || گول و احمق بودن (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
خرق
[خَ رَ] (ع مص) نرمی نکردن شخص در کار خود خُرق || نیکو کردن شخص کار خود را || گول و احمق بودن رجوع به خُرق شود || مقیم گردیدن در خانه و از خانه جدا نشدن، منه: خرق فی البیت || سرگشته بودن از بیم و از حیا ||...
خرق
[خَ رَ] (اِخ) دهی است بمرو و معرب خره و از آن ده اند محمد بن احمدبن ابی بشیر متکلم و محمد بن موسی و ابن عبیدالله که محدثان اند (از منتهی الارب).
خرق
[خَ رِ] (ع اِ) خاکستر بدان جهت که میماند و اهل آن زایل میشوند || آهوبچهء ضعیف پای || مرغی که از خوی کردن پریدن نتواند (از لسان العرب ||) آهویی که از خوی کردن برخاستن نتواند (|| ص) خجل شرمنده ترسناک || نادان گول جاهل در کار و عمل...
خرق
[خَ رُ] (ع ص) گول نادان در کار و عمل خَرِق (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) رجوع به خَرِق شود.
خرق
[خِ رَ] (ع اِ) خرقه ها جِ خرقه (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب).
خرق
[خُ رُ] (ع اِ) جِ خریق (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) رجوع به خَریق شود.
خرق
[خُرْ رُ] (ع اِ) نوعی از گنجشک (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ج، خَرارِق.
خرق
[خَ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش حومهء شهرستان قوچان است این دهستان در منطقهء کوهستانی جنوب باختری قوچان واقع و هوای آن سرد و سالم و محصول عمدهء آن غلات و بنشن و انگور است این دهستان از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده ( و جمعیت آن...
خرق
[خَ] (اِخ) دهی است مرکز دهستان خرق بخش حومهء شهرستان قوچان واقع در 62 هزارگزی جنوب باختری قوچان و 60 هزارگزی خاوری شوسهء عمومی قوچان بمشهد این دهکده کوهستانی و سردسیر است و آب آن از چشمه و قنات و محصولات آنجا غلات ( و بنشن و انگور و میوه...