جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن هولا کو تکودار. او پس از درگذشتن برادر خود به سال 681 ه .ق . ابقاخان وارث تاج و تخت شد و مسلمانی گرفت و نام خویش تکودار را باحمد بگردانید و عساکر و طائفهء خویش را بقبول اسلام خواند و بهمهء پادشائی های مسلمانی سفراء...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن هیثم بن فراس بن محمد بن عطاء الشامی. یاقوت از مرزبانی آرد که: او یکی از روات بسیارحدیث است و از وی حسن بن علیل عنزی و ابوبکر وکیع روایت کنند. و یاقوت گوید: پدر او هیثم بن فراس شاعری بسیارشعر و جدّ او فراس از...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یاسین، مکنی به ابواسحاق. او راست: تاریخ هرات.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی، مکنی به ابوالعباس. از معتبرین عرفای اوایل مائهء چهارم هجریه است و از اهالی شیراز، در بدایت سلطنت آل بویه در آن ملک معروف و مشهور بوده و بخوبی حال موصوف و مرشد عارف کامل و شیخ اجل ابوعبدالله بن خفیف است و او در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی. رجوع به ابوعبدالله بن الجلاء شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی (شریف...). اولین والی مهدیه در یمن در حدود سال 900 ه .ق . او راست: کتاب الاحکام در اصول زیدیه و البحرالزاخر در فروع، بمذهب زیدیه.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن ابی بکر التلمسانی حنبلی، المشهور بابن ابی حجله و ملقب بشهاب الدین و مکنی به ابوالعباس. شاعر و ادیب . رجوع به ابن ابی حجله احمد شود. و صاحب کشف الظنون در تحت کتاب المنهج الفائق او را مالکی و در تسلیه الحزین حنفی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن ابی البغل، مکنی به ابوالحسین. بعربی شعر می گفته و دیوان او پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن احمدبن زیدبن لاقد المکی الکوفی النحوی. متوفی بسال 559 ه .ق . او راست: المسائل الکوفیه للمتأدبه الکرخیه و آن شامل ده مسئلهء نحویه است بر وجه الغاز و هم او شرحی بر این کتاب نوشته است. (کشف الظنون).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن اسحاق، مکنی به ابوالحسین و معروف به ابن الرّاوندی یا ابن الروندی. او شاگرد ابوعیسی محمد بن هارون وراق بود و صاحب کشف الظنون در همه جا وفات او را به سال 301 ه .ق . نوشته است. وعلاوه بر کتبی که قبلاً در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن جابربن داود البلاذری، مکنی به ابوالحسن و بعضی ابوبکر گفته اند. وی از مردم بغداد است و صولی نام او در ندماء متوکل علی الله آورده است و وفات او باواخر روزگار خلافت المعتمد علی الله بود و بعید نیست که وی اوائل ایام...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن جلاء رملی، مکنی به ابوعبدالله. از مشاهیر عرفا و معارف طبقهء اهل حال است. صاحب نفحات الانس اصل وی را از بغداد نوشته و پدرش از بغداد به رملهء شام نقل کرد و در آنجا ساکن گشته زنی از خانوادهء قدس و تقوی بخواست...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن زیدبن یسار ابوالعباس ثعلب النحوی اللغوی الخراسانی. امام کوفیین در نحو و لغت. و ثقه و بادیانت. وی ایرانی و از موالی بنوشیبان است. و چنانکه مرزبانی از مشایخ خویش آورده، مولد ثعلب به سال 200 ه .ق . و وفات او سیزده شب...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن سعدالدین مسعودبن عمر التفتازانی الهروی، مشهور بشیخ الاسلام، وی چون از احفاد محقق تفتازانی است باحمد حفید نیز شهرت دارد. صاحب روضات الجنات گوید: او در بیشتر علوم و مخصوصاً فقه و حدیث و تفسیر یگانهء زمان و فرید عصر خود بود. و از...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن سهل بن السدی الطائی المنبجی الشاهد المقری ء النحوی الاطروش، مکنی به ابوالحسن. ابن عساکر ذکر او در تاریخ دمشق آورده است. و او در جامع وکیل بود و در سال 615 ه .ق . درگذشته است و از ابوعبدالله بن مروان و ابوالعباس...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن علی بن یحیی بن ابی منصور ابان حسیس(1)بن وریدبن کادبن مهابنداد حساس بن فروخ دادبن مهرحسیس2بن یزدجرد المنجم، مکنی به ابوالحسن. یاقوت گوید: ترجمهء هریک از پدران احمد را در باب خود آورده ام و این ابوالحسن ادیبی شاعر و فاضل و عالم و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن فضل الله عمری عروی، ملقب به شهاب الدین و معروف به ابن فضل الله شافعی. وفات وی به سال 749 ه .ق . بود. او راست: حسن الوفاء لمشاهیر الخلفاء. صبابه المشتاق. تذکره الخاطر. ذهبیه العصر. نفحه الروض. سفرالسافر. حاجی خلیفه در چند موضع...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن مرتضی. رجوع به ابن مرتضی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن الوزیربن سلیمان بن مهاجر، مولی قیسبه بن کلثوم السوقی، مکنی به ابوعبدالله. او از ابن کلیب و عبدالله بن وهب سماع دارد و فقیه بود از جلساء ابن وهب و عالم بشعر و ادب و اخبار و ایام ناس و انساب بود و گوید...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن محمد کرمانی عمری شافعی، معروف به ابن فضل الله کاتب دمشقی و ملقب بشهاب الدین. رجوع به ابن فضل الله شهاب الدین ابوالعباس احمد... شود.