احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن جابربن داود البلاذری، مکنی به ابوالحسن و بعضی ابوبکر گفته اند. وی از مردم بغداد است و صولی نام او در ندماء متوکل علی الله آورده است و وفات او باواخر روزگار خلافت المعتمد علی الله بود و بعید نیست که وی اوائل ایام معتضد عباسی را نیز درک کرده باشد. و جدّ او جابر از پیوستگان خصیب صاحب مصر بود و ابن عساکر در تاریخ دمشق ذکر احمدبن یحیی کرده و گوید: او را سماع است، به دمشق از هشام بن عمار و ابوحفص(1) عمر بن سعید و بحمص از محمد بن مصفی و بانطاکیه از محمد بن عبدالرحمان بن سهم و احمدبن مرد انطاکی و بعراق از عفان بن مسلم و عبدالاعلی بن حماد و علی بن المدینی و عبدالله بن صالح العجلی و مصعب زبیری و ابوعبید القاسم بن سلام و عثمان بن ابی شیبه و ابوالحسن علی بن محمد المدائنی و محمد بن سعد کاتب واقدی و جماعتی دیگر که نام همهء آنان برده است و گوید از احمد روایت کنند: یحیی بن الندیم و احمدبن عبیداللهبن عمار و ابویوسف یعقوب بن نعیم قرقارهء ارزنی. و محمد بن اسحاق الندیم گوید: جدّ احمد، جابر کاتبیِ خصیب صاحب مصر داشت و شاعر و راویه بود و در آخر عمر مبتلا بجنون شد و او را در بیمارستان ببستند و هم بدانجا بمرد و علت جنون او آن بود که وی نادانسته میوهء بلاذر بخورد و از آن او را اختلال دست داد. و جهشیاری در کتاب الوزراء گوید، جابربن داود بلاذری بمصر کاتب خصیب بود و یاقوت گوید: ندانم خورندهء بلاذر احمدبن یحیی است یا جابربن داود اما از ظاهر عبارت جهشیاری چنین برمی آید که خورندهء بلاذر جد او جابربن داود باشد و شاید در این وفت نواسهء او احمد هنوز موجود نبوده است. و خدای تعالی داناتر باشد. و احمدبن یحیی بن جابرعالم و فاضل و شاعر و راویه و نسابه و متقن بود و با اینهمه بسیار هجاء و بدزبان بود و در اعراض و نوامیس مردمان درمی افتاد. و علی بن هارون بن منجّم در امالی خویش از عم خود و او از ابوالحسن احمد یحیی البلاذری حدیث کند: آنگاه که خلیفه المتوکل علی الله بابراهیم بن عباس الصولی امر کرد که فرمان تأخیر خراج و افتتاح آن را به پنجم حزیران نویسد و او آن فرمان مشهور که در آن داد بلاغت داده بنوشت من در محضر خلیفه بودم و عبیداللهبن یحیی نیز بمجلس حاضر آمد و گفت: ابراهیم بن العباس فرمان بنوشته است و بر در است. خلیفه گفت: او را اجازهء دخول دهند و او درآمد و خلیفه فرمان کرد تا فرمان بخواند و او بخواند و عبیداللهبن یحیی و دیگر حاضران همگی زبان بتحسین گشادند و مرا رشک آمد و گفتم: در این نامه خطائیست. متوکل گفت: در این نامه که علی بن ابراهیم بر من خواند خطا هست؟! گفتم: آری. وخلیفه بعبیدالله گفت: آیا تو آن خطا دانی؟ گفت: نه قسم بخدا ای امیر مؤمنان من خطائی در آن نبینم و ابراهیم بن عباس نزدیک شد و در نامه نگریستن و تدبر گرفت و چیزی نیافت و گفت: یا امیرالمؤمنین آدمی از خطا خالی نباشد و من از ترس اینکه نباید غفلتی کرده باشم بار دیگر در نامه تأمل کردم و هیچ نیافتم اگر خلیفه بیند امر فرماید تا احمدبن یحیی موضع خطا بازنماید. و متوکل مرا گفت: ما را بازگوی تا آن خطا که تو بر آن واقف شده ای کدام است؟ گفتم: این امری است که آن را کس جز علی بن یحیی المنجم و محمد بن موسی ندانند و آن این است که ابراهیم ماههای رومی به شب آغاز کرده است مطابق ماههای عربی که سبب هلال تاریخ را از شب گیرند و امّا روزهای رومی پیش از شب باشد و از این رو ماه را بروز ابتدا کنند. ابراهیم گفت: یا امیرالمؤمنین این بحثی است که مرا بدان آگاهی نیست و مدعی دانستن آن نیز نباشم و تاریخ فرمان بگردانید. جهشیاری گوید: وقتی احمدبن یحیی بلاذری بزیارت عبیداللهبن یحیی شد و حاجب وی را نگذاشت و احمد این شعر بگفت:
قالوا اصطبارک للحجاب مذلّه
عار علیک به الزمان و عاب
فأجبتهم و لکلّ قول صادق
او کاذب عند المقال جواب
انی لاغتفر الحجاب لماجد
امست له منن علی رغاب
قد یرفع المرء اللئیم حجابه
ضعه و دون العرف منه حجاب.
و جهشیاری از ابن ابی العلاء کاتب و او از ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابر البلاذری حدیث کند که گفت: نزد احمدبن صالح شیرزاد شدم و نامه ای را که در حاجتی نوشته بودم بوی عرضه کردم و او سرگرم کارهای دیگر شد و من این قطعه بخواندم:
تقدّم وهب سابقاً بضراطه
و صلی الفتی عبدون والناس حضّر
و انّی اری من بعد ذاک و قبله
بطوناً لناس آخرین تقرقر.
گفت: ای ابوالحسن از ناس آخر که را اراده کنی؟ گفتم: آنکس را که حاجت من برنیارد و او رقعه بستد و بر طبق مراد من بر آن توقیع کرد.(2) و باز احمدبن یحیی راست در هجاء صاعد وزیر المعتمد:
اصاعد قد ملات الارض جوراً
و قد سست الامور بغیر لبّ
و سامیت الرجال و انت وغد
لئیم الجدّ ذوعیّ و غب
اضلّ عن المکارم من دلیل
و اکذب من سلیمان بن وهب
و قد خبّرت انّک حارثی
فردّ مقالتی اولاد کعب.
یاقوت در شرح قطعهء فوق گوید: اما سلیمان بن وهب، معروف است و از دلیل، مراد دلیل بن یعقوب نصرانی یکی از وجوه کُتّاب است که کاتبی بغاء ترکی داشت و سپس وکیل خاصهء متوکل خلیفه گردید. و ابوالقاسم شافعی در تاریخ دمشق باسناد خود حدیث کند که احمدبن جابر بلاذری گفت که محمود وراق مرا گفت که آن شعر گوی که بپاید و گناه آن از تو بشود ومن این قطعه بگفتم:
استعدّی یا نفس للموت و اسعی
لنجاه فالحازم المستعد
قد تثبّتُ انّه لیس للحیْ-
یِّ خلود و لا من الموت بدّ
انّما انتِ مستعیره ما سو-
ف تردّین و العواری تردّ
انت تسهین و الحوادث لاتس
هو و تلهین و المنایا تجدّ
لاترجّی البقاء فی معدن المو-
ت و دار حقوقها(3) لک ورد
ایّ ملکٍ فی الارض ام ایّ حظٍ
لامری َحظه من الارض لحد
کیف یهوی امرؤ لذاذه ایّا-
م علیه الانفاس فیها تعدّ.
و مرزبانی در معجم الشعراء شعر ذیل را از احمدبن یحیی آورده است:
یا من(4) روی ادباً و لم یعمل به
فیکف عادیه الهوی بأدیب
حتی یکون بما تعلم عاملاً
من صالح فیکون غیر معیب
و لقلّما تجدی اصابه صائب
اعماله اعمال غیر مصیب.
ابن عساکر در کتاب خود گوید: شنیده ام که بلاذری ادیب و راویه بود و او را کتبی نیکوست و مأمون را مدیحه ها گفته و همنشینی متوکل داشته و بایام معتمد درگذشته و در آخر عمر مبتلا بجنون شده است. مؤلف گوید: این گفتهء ابن عساکر بعینه همانست که مرزبانی در معجم الشعراء آورده است، و محمد بن اسحاق الندیم گوید: احمد راست از کتب: کتاب البلدان الصغیر. کتاب البلدان الکبیر و این کتاب ناتمام مانده. کتاب جمل نسب الاشراف و این کتاب کتاب مشهور و معروف وی باشد.(5) کتاب عهد اردشیر و آن را بشعر ترجمه کرده است و گوید او یکی از نقله و مترجمین از فارسی بعربیست و کتاب الفتوح(6) وصولی در کتاب الوزراء از احمدبن محمد طالقانی و او از احمدبن یحیی البلاذری نقل کند که گفت: میان من و عبیداللهبن یحیی از روزگار متوکل باز، حرمت و حشمت و انقباضی(7) بود و از روی استغناء هیچگاه حاجتی بعبیدالله برنمیداشتم لیکن در ایّام معتمد دچار عسرت و اضاقتی سخت شدم و نزد عبیدالله رفتم و از تأخر و دیر کشیدن اجری و رزق و گرانی وام شکایت کردم و گفتم نیاز من بزمان وزارت وزیر اعزه الله و ننگرستن او بچون من کسی او را عیب باشد و او ببعض مطالب من توقیع کرد و سپس گفت: کجا شد آن حشمت و استغناء و آن نفس ابیهء تو که مانع از شکوای تو می بود؟ گفتم: غرس البلوی یثمر ثمر الشکوی و برخاستم و دیگر روز این شعر بدو فرستادم:
لحانی الوزیر المرتضی فی شکایتی
زماناً احلّت للجدوب محارمه
و قال لقد جاهرتنی بملامه
و من لی بدهر کنت فیه اکاتمه
فقلت حیاء المرء ذی الدین و التقی
یقل اذا قلت لدیه دراهمه.
و صولی از محمد بن علی روایت کند که بلاذری ابوالصقر اسماعیل بن بلبل را مدیحی گفت و نامه ای نیکو بدو نوشت و از وی درخواست که بعض اجری و رزق او را اطلاق کند و او وعده داد و بوعد خویش وفا نکرد و بلاذری این شعر بگفت:
تجانف اسماعیل عنی بودّه
و مل اخائی و اللئیم ملول
و انّ امرءً یغشی ابا الصقر راغباً
الیه و مغترّاً به لذلیل
وقد علّمت شیبان ان لست منهمُ
فماذا الذی ان انکروک تقول
و لو کانت الدّعوی تثبت بالرشی
لثبت دعواک الذین تمیل
و لکنّهم قالوا مقالاً فکذبوا
و جاءوا بأمر ما علیه دلیل.
و نیز عبدالله بن ابی طاهر از شعر احمد قطعهء ذیل را آورده است:
لما رأیتک زاهیا
و رأیتنی اجفی ببابک
عدّیت رأس مطیتی
و حجبت نفسی عن حجابک.
(معجم الادباء ج 2 ص127).
یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی است. (لکلرک ج 1 ص280). و ابن الندیم گوید: احمدبن یحیی بن جابر البلاذری کاتب، بعربی هم شعر می گفته و دیوان او پنجاه ورقه است. و رجوع به بلاذری... شود.
(1) - ن ل: ابن عمر.
(2) - شاعر در این قطعه هجاء خویش را در حق وهب بن سلیمان بن وهب بیاد ابن شیرزاد می آورد و او را تهدید بهجا می کند.
(3) - لعله: خفوقها، و عند ابن عساکر (2: 109): حتوفها. (مارگلیوث).
(4) - لعله: مامن.
(5) - نام این کتاب در الفهرست کتاب الاخبار و الانساب و در کشف الظنون کتاب البلدان و فتوحها و احکامها آمده است.
(6) - صاحب الفهرست ازین کتاب نام نبرده است.
(7) - رودبایستی.
قالوا اصطبارک للحجاب مذلّه
عار علیک به الزمان و عاب
فأجبتهم و لکلّ قول صادق
او کاذب عند المقال جواب
انی لاغتفر الحجاب لماجد
امست له منن علی رغاب
قد یرفع المرء اللئیم حجابه
ضعه و دون العرف منه حجاب.
و جهشیاری از ابن ابی العلاء کاتب و او از ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابر البلاذری حدیث کند که گفت: نزد احمدبن صالح شیرزاد شدم و نامه ای را که در حاجتی نوشته بودم بوی عرضه کردم و او سرگرم کارهای دیگر شد و من این قطعه بخواندم:
تقدّم وهب سابقاً بضراطه
و صلی الفتی عبدون والناس حضّر
و انّی اری من بعد ذاک و قبله
بطوناً لناس آخرین تقرقر.
گفت: ای ابوالحسن از ناس آخر که را اراده کنی؟ گفتم: آنکس را که حاجت من برنیارد و او رقعه بستد و بر طبق مراد من بر آن توقیع کرد.(2) و باز احمدبن یحیی راست در هجاء صاعد وزیر المعتمد:
اصاعد قد ملات الارض جوراً
و قد سست الامور بغیر لبّ
و سامیت الرجال و انت وغد
لئیم الجدّ ذوعیّ و غب
اضلّ عن المکارم من دلیل
و اکذب من سلیمان بن وهب
و قد خبّرت انّک حارثی
فردّ مقالتی اولاد کعب.
یاقوت در شرح قطعهء فوق گوید: اما سلیمان بن وهب، معروف است و از دلیل، مراد دلیل بن یعقوب نصرانی یکی از وجوه کُتّاب است که کاتبی بغاء ترکی داشت و سپس وکیل خاصهء متوکل خلیفه گردید. و ابوالقاسم شافعی در تاریخ دمشق باسناد خود حدیث کند که احمدبن جابر بلاذری گفت که محمود وراق مرا گفت که آن شعر گوی که بپاید و گناه آن از تو بشود ومن این قطعه بگفتم:
استعدّی یا نفس للموت و اسعی
لنجاه فالحازم المستعد
قد تثبّتُ انّه لیس للحیْ-
یِّ خلود و لا من الموت بدّ
انّما انتِ مستعیره ما سو-
ف تردّین و العواری تردّ
انت تسهین و الحوادث لاتس
هو و تلهین و المنایا تجدّ
لاترجّی البقاء فی معدن المو-
ت و دار حقوقها(3) لک ورد
ایّ ملکٍ فی الارض ام ایّ حظٍ
لامری َحظه من الارض لحد
کیف یهوی امرؤ لذاذه ایّا-
م علیه الانفاس فیها تعدّ.
و مرزبانی در معجم الشعراء شعر ذیل را از احمدبن یحیی آورده است:
یا من(4) روی ادباً و لم یعمل به
فیکف عادیه الهوی بأدیب
حتی یکون بما تعلم عاملاً
من صالح فیکون غیر معیب
و لقلّما تجدی اصابه صائب
اعماله اعمال غیر مصیب.
ابن عساکر در کتاب خود گوید: شنیده ام که بلاذری ادیب و راویه بود و او را کتبی نیکوست و مأمون را مدیحه ها گفته و همنشینی متوکل داشته و بایام معتمد درگذشته و در آخر عمر مبتلا بجنون شده است. مؤلف گوید: این گفتهء ابن عساکر بعینه همانست که مرزبانی در معجم الشعراء آورده است، و محمد بن اسحاق الندیم گوید: احمد راست از کتب: کتاب البلدان الصغیر. کتاب البلدان الکبیر و این کتاب ناتمام مانده. کتاب جمل نسب الاشراف و این کتاب کتاب مشهور و معروف وی باشد.(5) کتاب عهد اردشیر و آن را بشعر ترجمه کرده است و گوید او یکی از نقله و مترجمین از فارسی بعربیست و کتاب الفتوح(6) وصولی در کتاب الوزراء از احمدبن محمد طالقانی و او از احمدبن یحیی البلاذری نقل کند که گفت: میان من و عبیداللهبن یحیی از روزگار متوکل باز، حرمت و حشمت و انقباضی(7) بود و از روی استغناء هیچگاه حاجتی بعبیدالله برنمیداشتم لیکن در ایّام معتمد دچار عسرت و اضاقتی سخت شدم و نزد عبیدالله رفتم و از تأخر و دیر کشیدن اجری و رزق و گرانی وام شکایت کردم و گفتم نیاز من بزمان وزارت وزیر اعزه الله و ننگرستن او بچون من کسی او را عیب باشد و او ببعض مطالب من توقیع کرد و سپس گفت: کجا شد آن حشمت و استغناء و آن نفس ابیهء تو که مانع از شکوای تو می بود؟ گفتم: غرس البلوی یثمر ثمر الشکوی و برخاستم و دیگر روز این شعر بدو فرستادم:
لحانی الوزیر المرتضی فی شکایتی
زماناً احلّت للجدوب محارمه
و قال لقد جاهرتنی بملامه
و من لی بدهر کنت فیه اکاتمه
فقلت حیاء المرء ذی الدین و التقی
یقل اذا قلت لدیه دراهمه.
و صولی از محمد بن علی روایت کند که بلاذری ابوالصقر اسماعیل بن بلبل را مدیحی گفت و نامه ای نیکو بدو نوشت و از وی درخواست که بعض اجری و رزق او را اطلاق کند و او وعده داد و بوعد خویش وفا نکرد و بلاذری این شعر بگفت:
تجانف اسماعیل عنی بودّه
و مل اخائی و اللئیم ملول
و انّ امرءً یغشی ابا الصقر راغباً
الیه و مغترّاً به لذلیل
وقد علّمت شیبان ان لست منهمُ
فماذا الذی ان انکروک تقول
و لو کانت الدّعوی تثبت بالرشی
لثبت دعواک الذین تمیل
و لکنّهم قالوا مقالاً فکذبوا
و جاءوا بأمر ما علیه دلیل.
و نیز عبدالله بن ابی طاهر از شعر احمد قطعهء ذیل را آورده است:
لما رأیتک زاهیا
و رأیتنی اجفی ببابک
عدّیت رأس مطیتی
و حجبت نفسی عن حجابک.
(معجم الادباء ج 2 ص127).
یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی است. (لکلرک ج 1 ص280). و ابن الندیم گوید: احمدبن یحیی بن جابر البلاذری کاتب، بعربی هم شعر می گفته و دیوان او پنجاه ورقه است. و رجوع به بلاذری... شود.
(1) - ن ل: ابن عمر.
(2) - شاعر در این قطعه هجاء خویش را در حق وهب بن سلیمان بن وهب بیاد ابن شیرزاد می آورد و او را تهدید بهجا می کند.
(3) - لعله: خفوقها، و عند ابن عساکر (2: 109): حتوفها. (مارگلیوث).
(4) - لعله: مامن.
(5) - نام این کتاب در الفهرست کتاب الاخبار و الانساب و در کشف الظنون کتاب البلدان و فتوحها و احکامها آمده است.
(6) - صاحب الفهرست ازین کتاب نام نبرده است.
(7) - رودبایستی.