ابوطالوت
[اَ] (اِخ) او از ابی امامه و از او ابوالهندی روایت کند.
ابوطالوت
[اَ] (اِخ) عبدالسلام بن ابی حازم شداد غنوی. از روات حدیث است.
ابوطامر
[اَ مِ] (ع اِ مرکب) کیک. (مهذب الاسماء). برغوث. ابووثّاب. ابوعدی. (المزهر).
ابوطامون
[اَ] (معرب، اِ) (از لاتینی بیتومِن(1)) نوعی از مومیائی باشد و آنرا مومیائی کوهی گویند و بعربی قفرالیهود خوانند. (برهان).
(1) - Bitumen. (Bitume de judee).
ابوطامه
[اَ] (اِخ) کوهیست به حجاز، در دوازده منزلی مکّه.
ابوطاهر
[اَ هِ] (ع اِ مرکب) اشنان. (مهذّب الاسماء). اشنان که بدان دست شویند. (دهار). دست اشنان. (السامی فی الاسامی). دستمال.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) از ابی یزید مدنی و از او جعفربن سلیمان روایت کند.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) او از عبدالله بن عبیدبن عمیر و از او سلام بن مسکین روایت کند.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) او راست: کتاب القراءات. (ابن الندیم).
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابراهیم بن محمد غزنوی. رجوع به ابراهیم... شود.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابراهیم بن ناصرالدوله از ملوک بنی حمدان بموصل (371 - 380 ه . ق.). رجوع به ابراهیم حمدانی... شود.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابراهیم بن یحیی بن غنام حنبلی. رجوع به ابراهیم... شود.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابن بقیّه. وزیر عزالدوله بختیاربن معزالدوله بن بویه. رجوع به ابن بقیه... شود.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابن حسین بن علی بن موسی طرطوسی، او راست: کتاب ابومسلم نامه در شرح حال ابومسلم صاحب الدعوه. و صاحب تجارب الامم چند بار از آن کتاب نقل کرده است.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابن سعدالدین بن علی القُمی ملقب به شرف الدین و وجیه الملک. میرخوند در دستورالوزراء آرد که: وی در اوائل شباب از مولد خویش بلدهء قم به بغداد شد و در سلک ملازمان عارض سلطان ملک شاه انتظام یافت در 481 ه . ق. رعایای مرو از...
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابن سوار. احمدبن علی مقری بغدادی. او راست: مستنیرفی القرآت العشره البواهر. و وفات او به سال 499 ه . ق. بود.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن حسن فضلویه. سرسلسلهء امرای هزاراسپی لرستان و آنان مدت دویست سال (543 - 740 ه . ق.) در لرستان حکومت داشتند و باتابکان لرستان یا آل فضلویه معروفند. ابوطاهر از طرف سلغریان مأمور نشاندن فتنهء لر بزرگ شد و در آنجا حکومت...
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) ابن المخلص. او راست: کتاب ابتغاء فی اخبارالمدینه. و رجوع به ابوطاهر مخلص شود.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) احمدبن حسن میمندی. رجوع به احمد... شود.
ابوطاهر
[اَ هِ] (اِخ) احمدبن علی بن عمر بن سوار مقری. رجوع به احمد... و رجوع به ابوطاهربن سوار احمد... شود.
