ابوخمیر
[ اَ خُ مَ ] (اِخ) نفیر، والد جبیربن نفیر. صحابی است.
ابوخمیصه
[ اَ خَ صَ ] (اِخ) عبدالله بن قیس. محدث است.
ابوخمیصه
[ اَ خَ صَ ] (اِخ) معبدبن عبادبن بشر انصاری. صحابی بدری است.
ابوخناش
[ اَ خُ ] (اِخ) خالدبن عبدالعزی بن سلامه. صحابی است.
ابوخیثمه
[ اَ خَ ثَ مَ ] (اِخ) زهیربن حرب. از فقهاء و اصحاب حدیث. متوفی به سال 234 ه . ق. او راست: کتاب المسند. کتاب العلم. (ابن الندیم).
ابوخیثمه
[ اَ خَ ثَ مَ ] (اِخ) زهیربن معاویه بن خدیج. محدث است.
ابوخیثمه
[ اَ خَ ثَ مَ ] (اِخ) سلیمان بن حیان. محدث است.
ابوخیثمه
[ اَ خَ ثَ مَ ] (اِخ) عبدالله بن خیثمه یا مالک بن اوس. صحابی انصاری است. او در جنگ احد حاضر بود و تا روزگار یزید بزیست.
ابوخیثمه
[ اَ خَ ثَ مَ ] (اِخ) مصعب بن سعد المصیصی. محدث است.
ابوخیره
[اَ خَ رَ] (اِخ) صحابی است.
ابوخیره
[اَ خَ رَ] (اِخ) محدث است و از موسی بن وردان روایت کند.
ابوخیره
[اَ خَ رَ] (اِخ) صنابحی یا صباحی. یکی از صحابهء رسول صلوات اللهعلیه است.
ابوخیره
[اَ خَ یَ رَ] (اِخ) عبدالله. محدث است.
ابوخیره
[اَ خَ رَ] (اِخ) محمد بن حذلم عباد. محدث است.
ابوخیره
[اَ خَ رَ] (اِخ) نهشل بن زید. اعرابی بدوی از فصحای بنی عدی. او به حیره شد و اقامت کرد. از اوست: کتاب الحشرات.
ابود
[اُ] (ع اِ) جِ اَبَد.
ابود
[اُ] (ع مص) برمیدن. رمیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). وحشی شدن. (زوزنی). وحشت گرفتن، چنانکه بهیمه. || مقیم شدن بجای. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). بجائی مقیم شدن. (زوزنی). ایستادن. استادن. اقامت کردن. || گفتن شعری مشکل که معنی آن دانسته نمیشود. || جاودانه شدن.
ابوداد
[اَ] (اِخ) یکی از نامهای گاوی که اهورامزدا آفرید و جرثومهء همه خلق در او نهاد. این کلمه مصحف ایوداد است.
ابوداود
[اَ وو] (اِخ) صحابی است و عکرمه بن عمار از او روایت کند.
ابوداود
[اَ وو] (اِخ) حاکم خراسان از دست ابومسلم صاحب الدعوهء خراسانی. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص271 شود.
