ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) (خواجه...) رجوع به حبیب السیر چ طهران ج2 ص290 و 295 شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) رکن الدین. رجوع به رکن الدین... شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) رویانی. ابراهیم بن علی طبری.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) شرف الدوله مسلم بن قریش. از سلاطین بنی عقیل در موصل (453 - 478 ه . ق.). رجوع به شرف الدوله ابوالمکارم... شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) صفی الملک. پدر مجدالملک یزدی. رجوع به حبیب السیر 2 ص 37 شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) عبدالله بن محمد. رجوع به عبدالله... شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) علاءالدوله احمد. رجوع به علاءالدوله... شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) علی بن محمد بن هبه الله. رجوع به علی... شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) علی بن محمد نحوی وزیر. رجوع به علی... شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) فخرالدین. رجوع به فخرالدین... شود.
ابوالمکارم
[اَ بُلْ مَ رِ] (اِخ) محمد بن عبدالمنعم بن نصراللهبن جعفربن احمدبن حواری الشیخ تاج الدین ابوالمکارم التنوخی المعرّی الاصل الدمشقی الحنفی معروف به ابن شقیر و ملقب به هدهد ادیب و شاعر. مولد او بسال606 ه . ق. و وی برادر ادیب نصرالله محدث است و وفات ابوالمکارم به...
ابوالملتم
[اَ بُلْ ؟] یا ابوالملثم. او راست: دیوان شعر.
ابوالملوک
[اَ بُلْ مُ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) پدر شاهان.
ابوالملوک
[اَ بُلْ مُ] (اِخ) ارسلان بن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین. رجوع به ارسلان... شود:
اندر زمانه شاه جهان تا جهان بود
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان بود.
مسعودسعد.
شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند.
مسعودسعد.
ابوالملوک
[اَ بُلْ مُ] (اِخ) تاج الدین. رجوع به خسرو ملک ابوالملوک شود.
ابوالملوک
[اَ بُلْ مُ] (اِخ) خسرو ملک. تاج الدین سراج الدوله. رجوع به خسرو ملک... شود.
ابوالملوک
[اَ بُلْ مُ] (اِخ) سراج الدوله. رجوع به خسرو ملک... شود.
ابوالملیح
[اَ بُلْ مَ] (ع اِ مرکب)(1) چکاو. چکاوَک. (دهار). کوبنکک. (مهذب الاسماء). قُبَّره. قنبره. کونیکک. (نسخه ای از مهذب الاسماء). کاکلی. خول. بوالملیح. کوکینه. کونیکه. کبّوک. چغو. چغوک.چکوک. صفرد. مرغکیست خرد شبیه به گنجشک، کاکلی بر سر و صاحب المرصع معنی عندلیب را بر معنی ابوالملیح افزوده است.
.
(فرانسوی)
(1) - Alouette
ابوالملیح
[اَ بُلْ مَ] (اِخ) ابوساسان. یزیده(؟)بن الخصیب الاسلمی. من خط الدمیاطی. صاحب المرصع صورت فوق را با شرح مسطور در کتاب خود آورده است.
ابوالملیح
[اَ بُلْ مَ] (اِخ) حسن بن عمر بن یحیی الفزاری الرّقی. محدث است و کنیت او ابوعبدالله و ابوالملیح لقب اوست.
