ابوالمضرب
[اَ بُلْ ؟] (اِخ) کعب بن زهیر. رجوع به کعب... شود.
ابوالمضرحی
[اَ بُلْ مَ رَ] (ع اِ مرکب)صقر. شاهین. (المرصّع).
ابوالمضرحی
[اَ بُلْ مَ رَ] (اِخ) شاعری مقل است. (ابن الندیم).
ابوالمضرحی
[اَ بُلْ مَ رَ] (اِخ) یکی از فصحای عرب و کتاب النوادر از اوست و ابن الندیم آن را بخط ابن ابی سعد دیده است. (ابن الندیم).
ابوالمضمار
[اَ بُلْ مِ] (ع اِ مرکب) اسب. (المرصّع).
ابوالمطاحل
[اَ بُ مَ حِ] (اِخ) معقل بن خویلدبن مطحل. شاعری هذلی.
ابوالمطاع
[اَ بُلْ مُ] (اِخ) ذوالقرنین بن ابی المظفر حمدان بن ناصرالدوله ابومحمد الحسن بن عبدالله تغلبی. ملقب به وجیه الدوله. رجوع به ذوالقرنین... شود.
ابوالمطاع
[اَ بُلْ مُ] (اِخ) وجیه الدوله. رجوع به ذوالقرنین بن ابی المظفرحمدان بن ناصرالدوله... شود.
ابوالمطراق
[اَ بُلْ مِ] (ع اِ مرکب) شرم مرد.
ابوالمطرب
[اَ بُلْ مُ رِ] (اِخ) احمدبن عبدالله مخزومی. رجوع به احمد... شود.
ابوالمطرف
[اَ بُلْ مُ طَرْ رَ] (اِخ) ابن دباغ اندلسی سرقسطی. ادیب. او در خدمت معتمدبن عباد و متوکل علی الله از ملوک اندلس بود. و او را رسایل بلیغه است.
ابوالمطرف
[اَ بُلْ مُ طَرْ رَ] (اِخ) ابن وافد. رجوع به قاموس الاعلام ج1 ص761 و رجوع به سلیمان بن صرد و رجوع به عبدالرحمن بن محمد مکنی به ابوالمطرف و معروف به ابن وافد شود.
ابوالمطیب
[اَ بُلْ مُ طَیْ یِ] (ع اِ مرکب)نمک. ملح. (المرصّع).
ابوالمظالم
[اَ بُ مَ لِ] (اِخ) خیفقان. موسوم به سیار. او را بظلم مثل زنند. (المرصّع). رجوع به مادّهء خفق در لغت نامه های عرب شود.
ابوالمظر
[اَ بُلْ ؟] محمد بن احمد ابیوردی. رجوع به محمد... شود.
ابوالمظفر
[اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ] (اِخ)ابراهیم بن احمدبن اللیث الازدی اللغوی الکاتب. یاقوت در معجم الادباء آرد: چیزی از احوال او نمیدانم جز آنچه که سلفی گفته است وی از ابوالقاسم محمد بن الفتح الهمدانی و او از ابوالمظفر ابراهیم بن احمدبن اللیث الازدی اللغوی الکاتب شعر شنیده و در...
ابوالمظفر
[اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ] (اِخ)ابراهیم بن مسعودبن محمود غزنوی ملقب برضیّالدّوله. ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: خدای عز و جل... سلطان معظم ولی النعم ابوالمظفر ابراهیم بن ناصردین الله را در سعادت و فرّخی و همایونی بدارالملک رسانید و تخت اسلاف را بنشستن بر آنجا بیاراست پیران قدیم...
ابوالمظفر
[اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ] (اِخ) ابن احمدبن ابی الهیثم(1) الهاشمی الملقب بالعلوی (شریف...). ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: این بزرگ زاده مردیست با شرف و نسب و فاضل و نیک شعر و قریب صد هزار بیت شعر است او را در این دولت (غزنویه) و پادشاهان گذشته (رضی...
ابوالمظفر
[اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ] (اِخ) ابن خواجه علی میکائیل. از خاندان میکائیلی وی مردی شهم و کافی و کاری بود و بزمان مسعود جانشین پدر بود و به سال 451 ه . ق. درگذشت. رجوع شود به تاریخ ابوالفضل بیهقی چ ادیب ص506.
ابوالمظفر
[اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ] (اِخ) ابن طاوس. غیاث الدین عبدالکریم بن احمدبن موسی. رجوع به ابن طاوس غیاث الدین و عبدالکریم بن احمدبن موسی... شود.