ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن حاج. احمدبن محمد بن احمد ازدی اشبیلی نحوی. رجوع به ابن الحاج و رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن حجر مکی. احمدبن محمد بن علی بن حجر مکی. رجوع به ابن حجر شهاب الدین شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن الحطیئهء فاسی. صالح و کاتب مشهور. مولد او478 ه . ق. و وفات در 560 ه . ق. بود. قبر او بقرافهء مصر و مزار است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن خاتون. احمدبن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن خاتون عاملی. رجوع به ابن خاتون جمال الدین ابوالعباس احمدبن شمس الدین محمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن خلکان شمس الدین ابوالعباس احمدبن ابراهیم بن ابی بکربن خلکان بن ناوک البرمکی. رجوع به ابن خلکان... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن الرّشید. رجوع به مأمون ابوالعباس بن هارون، خلیفهء عباسی شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن رفاعی احمدبن علی بن احمد. رجوع به ابن رفاعی ابوالعباس... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن رومیه احمدبن محمد اشبیلی. رجوع به ابن رومیه ابوالعباس... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن سریج احمدبن عمر بن سریج شیرازی. رجوع به ابن سریج ابوالعباس احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن سمّاک. رجوع به ابن سماک ابوالعباس محمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن شر شیر. عبدالله بن محمد الناشی الانباری، شاعر. رجوع به ابوالعباس ناشی... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن شریح، احمدبن عمر شافعی. او راست: کتاب ودایع.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن طولون. رجوع به ابن طولون امیر ابوالعباس شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن عاشر (حاج...). یکی از زهاد علماء اندلس است و در شهر سلا بساحل اقیانوس اطلس اقامت داشت. و سلطان ابوعنان مرینی را در حق او اعتقادی نیکو و ارادتی تمام بود و گویند سلطان چند کرت بدیدار او شد و وی سلطان را رخصت...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن عالمهء دمشقی.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن العریف احمدبن محمد بن موسی بن عطاءالله. رجوع به احمدبن محمد بن موسی... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن عطاء احمدبن محمد بن سهل بن عطاء الاَدمی. یکی از شیوخ صوفیه و مشاهیر زهاد. گویند او به شبانروزی بیش از دو ساعت نخفتی. و هر بیست وچهار ساعت یکبار ختم قرآن کردی. و نیز ختمی آغازید به قصد فهم و استنباط که چهارده...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن عطار. دنیسری. احمدبن محمد بن علی.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن عقده. احمدبن محمد بن سعید همدانی. رجوع به ابن عقده احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن الفرات الکاتب. به عربی شعر نیز میگفته و ابن الندیم گوید: شاعری مقل است.