ابوالعالیه
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) الشامی. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابوالعالیه
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) شدّاد الکوفی. از روات حدیث است و ابوحیّان از او روایت کرده است.
ابوالعالیه
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) عبدالله بن سلمه. از روات است و ابواسحاق السبیعی و عمروبن مرّه از او روایت کرده اند.
ابوالعالیه
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) قیراط. تابعی است و شریک از او روایت کرده است.
ابوالعاویه
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) یساربن سبع. از اصحاب معاویه است و او بحرب صفین عمار یاسر صحابی را بکشت. رجوع به ص 186 حبیب السیر ج 1 شود.
ابوالعباب
[اَ بُلْ عُ] (ع اِ مرکب) آب. || بسیاری آب.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (ع اِ مرکب)شیر. اسد. (المزهر). || در تداول فارسی زبانان، شرم مرد. ایر:
بخواهم کرد وصف سرخ کناس
چو کرد اندر دلم ابلیس وسواس
ترش روئی ابوالعباس نامی
نشسته بر بساط آل عباس.
سوزنی.
|| (اِخ) کنیت فیل اصحاب الفیل و نام آن محمود بود. (المرصع).
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) کاتب (؟).
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) بروزگار محمودبن سبکتکین قاضی بلخ بود. (تاریخ بیهقی).
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) بروزگار خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی دو سال حکومت جرجان داشت. رجوع به ص 342 حبیب السیر ج 1 شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) یا ابوالعیاس. او از ابن المسیب و از او ابن ابی حباب روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) او از ابراهیم و از وی ابوالاحوص روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) آملی ظاهراً عالم هیوی و ریاضی یا فقیه معاصر یا قریب العصر با بیرونی. در آثار الباقیه ابوریحان نام او آورده است و کتابی دلائل القبله بدو منسوب است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن ابی اصیبعه احمدبن ابی القاسم بن خلیفه. رجوع به ابن ابی اصیبعه موفق الدین... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن ابی حجله، احمدبن یحیی. رجوع به ابن ابی حجله احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن البنّاء. احمدبن محمد. رجوع به ابن البناء شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن بندار. بردعی (؟). رجوع به تاریخ ابوعلی مسکویه ج 3 ص 101 چ گیب شود. و مرحوم کسروی آنر ابن ندار خوانده است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن تیمیه. احمدبن عبدالحلیم. رجوع به ابن تیمیه... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن ثوابه. او را بیست ورقه شعر است. (ابن الندیم). رجوع به ابوالعباس احمدبن محمد بن ثوابه... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ابن جبود المروزی. رجوع به ابوالعباس مروزی شود.