ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن حسین. رجوع به ابن قنفوذ... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن حسین بن قاضی الجیل. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن حسین بن ابی عوف. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن حسین بن الخباز. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن الخصیب الجرجانی وزیر المستنصربالله. رجوع به ابوالعباس احمدبن ابی نصر... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن خلف بن احمد سجستانی. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن خلیل صالحی. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن رجب. رجوع به ابن المجدی... در این لغت نامه شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن رشیق اندلسی. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن سرخسی طبیب. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن سعدبن محمد عسکری. یکی از علمای نحو. وفات او به سال 750ه . ق. بوده است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن سعیدبن شاهین بصری. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن سلیمان زبیری. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن طولون. صاحب دیار مصر و شام و ثغور. رجوع به ابن طولون امیر ابوالعباس شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن عبدالجلیل تدمری. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن عبدالرحمن بن نخیل حمیری شنتمری. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن عبدالسلام کواری. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن عبدالسیّد اربلی. رجوع به ابوالعباس کواری... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن عبدالعزیزبن هشام فهری شنتمری، نحوی شاعر. او از شاگردان ابوعلی بن زرقاله است و تا 553 ه . ق. میزیسته است. او راست: چندین ارجوزه در نحو و قرائت و جز آن. و رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) احمدبن عبدالغفاربن علی بن اشتهء کاتب اصفهانی. رجوع به احمد... شود.