ابوالرحال
[اَ بُرْ رَحْ حا] (اِخ) عقبه بن عبید. رجوع به عقبه... شود.
ابوالرداد
[اَ بُرْ رَ] (اِخ) عبدالله بن عبدالسلام بن عبیداللهبن الرّداد. مؤذن بصری صاحب مقیاس به مصر. رجوع به عبدالله... شود.
ابوالرداد
[اَ بُرْ رَ] (اِخ) عمروبن بشر حارثی. محدث است.
ابوالرداد
[اَ بُرْ رَ] (اِخ) لیثی. صحابی است.
ابوالرشید
[اَ بُرْ رَ] (اِخ) ثویب بن البکائی. محدث است و خالدبن صبح از او روایت کند.
ابوالرشید
[اَ بُرْ رَ] (اِخ) مبشربن احمدبن علی بن احمدبن عمرو. رجوع به مبشر... شود.
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (ع اِ مرکب) سیری. ابوالامن. (مهذب الاسماء). شبع.
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) ابن صدقه محمد، برادرزادهء عمیدالدوله حسن.
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) بابا رتن بن کربال بن رتن بترندی، از مردم هند. او پس از مائهء ششم هجری میزیست. از ارباب طریقت بوده و میگفت که صحبت حضرت رسول اکرم را دریافته و بیش از ششصد سال عمر کرده است.
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) عارض، کمال الدوله. از امنای ملکشاه بن الب ارسلان. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص373 شود. قصیدهء بائیه ای که ظاهراً از حسن متکلم است و بغلط در دیوان منوچهری آمده است در مدیح اوست:
کمال دول بورضا کافرینش
بود در خطب زین الفاظ خاطب.
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) فضل الله (سید...) بن علی بن عبیدالله راوندی کاشانی. عالمی شیعی. بارع در فنون ادب و ماهر در علوم حدیث و فقه. ذکر او در کتاب سمعانی آمده است. سمعانی خود درک صحبت او کرده است. او راست: ضوءالشهاب در شرح کتاب شهاب. الموجزالکافی فی علم...
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) فضل اللهبن محمد. رجوع به فضل الله... شود.
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) محمد بن صدقه. رجوع به محمد... شود.
ابوالرضا
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) محمد مصری. رجوع به محمد... شود.
ابوالرماح
[اَ بُرْ رِ] (اِخ) عبدالواحدبن نافع. محدث است و ابوعاصم از او روایت کند.
ابوالرمداء
[اَ بُرْ رَ] (اِخ) بَلوی. صحابی است. به مصر اقامت گزید و هم بافریقیه درگذشت.
ابوالرمیح
[اَ بُرْ رُ مَ] (اِخ) جندب بن سودد مملوک. شاعری مقل است. (ابن الندیم).
ابوالرمیل
[اَ بُرْ ر ؟] (اِخ) کنیت احمدبن ابی النجم. رجوع به احمد... شود.
ابوالرواغ
[اَ بُرْ رَوْ وا] (اِخ) عبادبن زاهر. تابعی است و از عثمان بن عفان روایت کند.
ابوالرواغ
[اَ بُرْ رَوْ وا] (اِخ) مجمع الارحبی. محدث است.