یوژه
[ژَ / ژِ] (اِ) به معنی یوز و یوزه است. (از شعوری ج2 ورق450). و رجوع به یوز و یوزه شود.
یؤس
[یَ ءُ / یَ ئو] (ع ص) یؤوس. مرد نومید. (ناظم الاطباء). نومید. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) : انه لیؤس کفور. (قرآن 11/9)؛ مردم به راستی نومید است ناسپاس. (کشف الاسرار ج4 ص350). و ان مسّه الشر فیؤس قنوط. (قرآن 41/49)؛ و اگر بد بدو رسد بداندیش بود نومید....
یوس
(اِ) شریعت را می گویند. (آنندراج).
یوسامیش
(مغولی، اِ) یاسامیش. (فرهنگ وصاف). حکومت و سیاست و انتظام و ترتیب کارها. (ناظم الاطباء). || مباشرت و کارسازی. (ناظم الاطباء). کار و سرانجام کارها. (آنندراج). || (ص) پسندیده. (از آنندراج). رجوع به یاسامیشی شود.
یوستی
(اِخ)(1) نام خاورشناس معروف که کتاب نامنامهء ایرانی (یا نامهای ایرانی) از اوست و در آن اسامی و نسب دودمانهای اشکانیان و ساسانیان آمده است. (از مزدیسنا و ادب فارسی ص248) (از ایران باستان ص1624).
(1) - Justi.
یوستین
(اِخ)(1) یکی از امپراتوران روم و ملقب به «پیر» بود. در اوایل حال چوپانی می کرد، سپس به سربازی رسید. به هنگام درگذشت آناستاس در حالتی که سمت والیگری داشت با یک دسیسه وی را به تخت نشاندند. پس از آن 9 سال به فرمانفرمایی اشتغال داشت و از روی...
یوستین
(اِخ) ژوستن دوم. برادرزادهء یوستینیانوس ملقب به «جوان» بود و در تاریخ 565 م. جانشین وی گردید. در آغاز حکومت کشور را به خوبی اداره می کرد و از ایرانیان جلوگیری کرد، اما بعدها به عیش و عشرت پرداخت و امور مملکت داری به دست همسرش صوفیا افتاد. از آن...
یوستی نیانوس
(اِخ) ژوستی نیانوس. ژوستی نین اول. نام یکی از امپراتوران قدیم رم. رجوع به ژوستی نیانوس شود.
یوستینیانه
[نَ] (اِخ)(1) نام دو شهر قدیمی است که یوستی نیان امپراطور روم به بنا یا تجدید و توسعهء آنها پرداخت و آنها عبارتند از اسکوب و گوستندیل. (از قاموس الاعلام ترکی).
(1) - Justiniana.
یوسع
[ ] (اِخ) ابن بد. یکی از ناقلان نصاری به زبان عربی است. (از ابن الندیم).
یوسف
[سُ] (اِخ) از حواریون و شاگردان حضرت عیسی(ع) و به سبط افرائیم منسوب بود و به اعتقاد نصارا جسد مبارک حضرت مسیح را پس از مصلوب شدن در باغچهء خود دفن کرد. (از قاموس الاعلام ترکی). از مردم رامه و گویا در اورشلیم یا حوالی آن سکونت داشته و مردی...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن دایه. از نویسندگان و محاسبان بغدادی و از غلامان ابراهیم بن مهدی بود. پس از درگذشت ابن مهدی (224 ه . ق.) به دمشق رفت و از آنجا به مصر سفر کرد و در عداد نویسندگان و معاریف نامی...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم اردبیلی شافعی، جمال الدین فقیه. از شهر اردبیل آذربایجان و مردی والامقام و دانشمندی بزرگ بود. کتاب «انوار لعمل الابرار» از تألیفات اوست. مرگ وی به سال 799 ه . ق. در اردبیل اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی).
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم بن جمله (متولد به سال 682 و متوفی در دمشق به سال 738 ه . ق.). قاضی بود و به حدیث نیز می پرداخت. نخست پیرو مذهب حنبلی بود ولی بعد به شافعی گروید و به سال 733 به قضای آنجا رسید ولی در سال 734...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان یا یوسف بک، معروف به یوسف عَظُمَه. از شهیدان بزرگ راه استقلال سوریه بود. به سال 1301 ه . ق. در دمشق به دنیا آمد. در دانشگاه جنگ اسلامبول و آلمان به تحصیل نظامی پرداخت و پس از طی مدارجی به وزارت جنگ منصوب...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم بن عبدالواحد شیبانی تیمی، معروف به قفطی و مکنی به ابوالفضایل. وزیر و قاضی گرانقدر و از نویسندگان و منشیان بزرگ بود. در قفط مصر به دنیا آمد و به تحصیل پرداخت. در فتنهء سال 572 ه . ق. از قفط خارج شد و به جای...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم بن محمد اکمل الدین زهری شروانی. فقیه حنفی. در شروان به دنیا آمد و در مدینه شهرت یافت و همانجا به سال 1134 ه . ق. درگذشت. او راست: هدیه الصبیح، شرح مشکاه المصابیح در 3 جلد. شرح ملتقی الابحر، در فقه در 2 جلد و...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم بن میاد سدراتی ورجلانی، مکنی به ابویعقوب. دانشمند و فقیه و از فرقهء اباضیهء خوارج و از مردم ورجلان مغرب بود. در جوانی به اندلس رفت و در قرطبه سکنی گزید. از آثار اوست: العدل و الانصاف (در 3 جلد) در اصول فقه. الدلیل و البرهان...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابراهیم وانوغی مغربی حنفی. مردی فاضل بود. سخاوی گوید به دمشق رفت. دانشمندان از محضر او کسب دانش می کردند. تألیفاتی دارد که از آن جمله است: 1- شرح شواهد الزجاج. 2- کشف شوارد الموانع. 3- کفایه الناسک فی علم المناسک. یوسف پس از سال 838 ه...
یوسف
[سُ] (اِخ) ابن ابی بکربن محمد بن علی سکاکی، مکنی به ابویعقوب و ملقب به سراج الدین و معروف به سکاکی. از دانشمندان ادب عرب و معانی و بیان و عروض و شعر و جز آن بود. و رجوع به ابویعقوب (السکاکی...) شود.