جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه رش: (تعداد کل: 11)
رش
[رَ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی کتابخانه مؤلف) بازو (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری) ساعد (دهار)( 1) بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج (غیاث اللغات ||) مسافت میان دو دست...
رش
[رَ] (اِ) نوعی از جامهء ابریشمین گرانبها (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (فرهنگ ( اوبهی) (از لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات) (از شعوری ج 2 ورق 8 (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ رشیدی) : تا شود...
رش
[رَ] (اِ) پشته تپه (فرهنگ فارسی معین) مقابل کنده فراز تپه تل بلندی بلندی در زمین پشته، مقابل گودی و نشیب (یادداشت مؤلف ||) زمین پشته پشته (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (انجمن آرا) (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ورق 8) (از فرهنگ رشیدی)...
رش
[رَ] (اِ) قسمی از خرمای سیاه (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی کتابخانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) نوعی خرمای سیاه و بالیده (از فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ورق 8) خرمای سیاه پرگوشت کم قوت کم شیرینی (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از...
رش
[رَ] (اِخ) رخش (فرهنگ فارسی معین) مخفف رخش، نام اسب رستم (از یادداشت مؤلف) رخش را گویند (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال) : ای زین خوب زینی یا تخت بهمنی ای بارهء همایون شبدیز یا رشیدقیقی.
رش
[رَ] (کردی، ص) در کردی به معنی سیاه است و صفت سیاه در کردی حاکی از احترام است و در اول اسماء اعلام آید تعظیم را (یادداشت مؤلف).
رش
[رَش ش / رَ] (از ع، اِ) قطره های ریزه ریزهء آب و یا مایعی دیگر که از ریختن بر زمین در اطراف آن پراکنده می گردند (ناظم الاطباء) : گرچه شمسی نه بر، عالم را از کف راد تست و ابل و رشسوزنی به شدم و بهتری نصیب تو...
رش
[رَش ش] (ع اِ) باران اندک ج، رشاش (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) باران ریزه (فرهنگ فارسی معین) (از برهان) در عربی باران ریزه ریزه (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف) باران اندک ظاهراً از رش بمعنی باران...
رش
[رَش ش] (ع مص) چکانیدن آب و خون و اشک (ناظم الاطباء ||) چکیدن آب و خون و اشک (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) برفشاندن آب و خون و اشک ترتاش (از اقرب الموارد ||) زدن کسی را زدنی دردناک (ناظم الاطباء) (از آنندراج) زدن دردناک ||...
رش
[رِ] (اِ) ریش و لحیه (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) مخفف ریش است که بعربی لحیه گویند (برهان) محاسن || ریش زخم جراحت (فرهنگ فارسی معین) مخفف ریش جراحت هم هست (برهان ||) قهر و غضب و خشم (ناظم الاطباء).