رش

معنی رش
[رَ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی کتابخانه مؤلف) بازو (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری) ساعد (دهار)( 1) بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج (غیاث اللغات ||) مسافت میان دو دست چون آنها را از هم باز کنند (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ خطی) (لغت محلی شوشتر) (از غیاث اللغات) واحد طول و آن برابر است با فاصلهء هر دو دست چون از هم باز کنند گز (از فرهنگ فارسی معین) آنرا بغل نیز گویند (لغت محلی شوشتر) مسافت دو دست باشد چون از هم بگشایند، و آنرا ارش نیز گویند (فرهنگ سروری) : رش و سنگ کم و ترازوی کژ همه تدبیر مرد غدار استناصرخسرو گز و ذرع( 2) (ناظم الاطباء) گز (برهان) مطلق گز (لغت محلی شوشتر ||) ارش یعنی از آرنج تا سر انگشتان (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از فرهنگ خطی) (لغات شاهنامه) (از شعوری ج 2 ورق 8) واحد طول، و آن برابر است با فاصلهء سر انگشت میانهء دست تا آرنج (از فرهنگ فارسی معین) مخفف ارش، و آن از آرنج تا سر انگشتان دست است (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) مخفف ارش از آرنج تا سر انگشتان، آنرا گز دست نیز گویند و به عربی ذراع الید خوانند (از لغت محلی شوشتر) پیمودن زمین بود نه جامه( 3) (لغت فرس اسدی نسخهء عباس اقبال ص 207 ) این لغت بر این معنی در هیچیک از نسخ دیگر نیست و در نسخهء اساسی هم امثال ندارد (حاشیهء همان صفحه) : ز بالا فزون است ریشش رشی تنیده در او خانه صد دیوپایمعروفی چهل رش به بالا و پهنا چهل نکرد از بنه اندر او آب و گلدقیقی ز صد رش فزونست بالای او همان سی وهشت است پهنای اوفردوسی به رش کرده بالای این پل هزار بخواهی ز گنج آنچه خواهی بکارفردوسی کمندی فروبرده بالای او سرش بیست رش بد به پهنای اوفردوسی تو زآن مرز یک رش مپیمای پای چو خواهی که پیمان بماند بپایفردوسی ز ده رش فزون بود پهنای او چهل رش بپیمود بالای اوفردوسی نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین سه رش و نیم درازیّ یکی قبضه ازین منوچهری جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف نیزهء بیست رش دست گزای( 4) تو کند منوچهری ببالای صد رش فزون از درخت همه پر سر و بیخ بر سنگ سختاسدی به منقار بگرفته یکّی نهنگ چهل رش فزون اژدهایی به چنگاسدی ز دریا فتاده به صحرا برون درازیّ او چارصد رش فزوناسدی دژآگاه دیوی بدو منکر است ببالا چهل رش ز تو برتر استاسدی یک رش هنوز برنشدستی نه یک بدست پنجاه سال شد که درین سبز پیکری ناصرخسرو موسی به قول عام چهل رش بود وز ما فزون نبود رسول ماناصرخسرو تذرع؛ اندازه کردن چیزی را به رش (از منتهی الارب ||) در این شواهد بمعنی ساعد یا ساق دست است: ذراع؛ داغ رش دست مذرع؛ گاوی که بازو و رشهای او پر خالهای سیاه باشد (از منتهی الارب) و رجوع به ذراع و ارش شود - رش خسروی؛ ظاهراً ذراع سلطانی است شاه رش : رش خسروی بیست پهنای او سوار سرافراز بالای اوفردوسی رجوع به ترکیب شاه رش و نیز ذرع و ذراع سلطانی شود - رش رش؛ ظاهراً ذراع ذراع ارش ارش : یکی کوه دان مر مرا پر ز گوهر به من پایه پایه برآیند و رش رش ناصرخسرو - شاه رش؛ باع و شاه ارش، یعنی ارش بزرگ که عبارت از اندازه ای باشد از سر انگشت میانین دست راست تا سر انگشت میانین دست چپ چون دست ها را از هم بگشایند (ناظم الاطباء) : به رش بود بالاش صد شاه رش چو هفتاد رش برنهی از برشفردوسی همانجا یکی سهمگین چاه بود که ژرفیش صد شاه رش راه بوداسدی و رجوع به مادهء شاه رش شود || وجب و بدست که به عربی شبر گویند (از شعوری ج 2 ورق 8 ||) مقدار (ناظم الاطباء) (برهان) (از لغت محلی شوشتر ||) دستوانه (دهار) در این معنی که گویا منظور ساعدبند مردان باشد، در متن دیگری دیده نشد ( 1) - ساعد بمعنی ساق است ولی در دهار آمده (زرع) و ظاهراً غلط چاپیست ( 3) - گمان می کنم مقصود این است که لفظ « ز» مرادف عضد آمده است ( 2) - در متن با رش به معنی ارش تنها در پیمایش زمین است نه جامه (یادداشت مؤلف) ( 4) - ن ل: دست گرای.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.